عصري ملس، کمی هم عسلی متمایل به روزهای آخر اسفند
که عاشقمشم به اندازه ماههای پاییز
صدای تردد خودروهایی که دیده نمیشن و هیاهوی بازگشت به خونه
فریاد میزنه زندگی جاریست و برقرار
چه تو بخندی چه نه.
چه شاد باشی چه نه.
همهی عمرت از همه طلبکار باش
با همه قهر باش
از همه کینه داشته باش
انبار نگفتهها رو روزی صد بار بجوی و .... تهش
میگذره
خوش به حال اونایی که عاقلانه در حال عبور زمان
لحظهای از این تجربهی کوتاه را از دست نمیدن
امروز بعد از کلی تکاپو و بدو بدوی این یکماه گذشته که موجب شده کارگاه فعلا بسته باشه
به خودم اومدم دیدم
کند شدم
یه ذره هم یه جاهاییم درد میکنه
به عبارت ساده تر خستهام
جسمم
دستی به زانو گذاشتم که:
ای خانم دیگه پیر شدی
ندا از غیب برآمد:
که ای بیخبر چه هنگامهی پیریست؟
با سری خم گفتم:
ای بابا. این تصادف منو زود پیر کرد
زود زود خسته میشم
وگرنه که شما هنوز جوانترین مادر عالمی و من هم بزرگ نشدم هیچگاه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر