رفتم دم پنجره و نفسی عمیق و بارونی کشیدم
جیگرم حال اومد
یادم به روزگاران قدیم افتاد و عصر جاهلی که نمیدونم از کجا باب کردم که هوا بس شدیدا، دو نفره و بارونیست
وای خدا
یعنی ربطی به سن سجلد احوال داره یا تجربه ؟
اگه مال سنه
پس این ورپریده گلی چی میگه که بیش از شخص شخیص خودم همیشه حال کرده و میکنه؟
هنوز گلی پیشتاز زندگی منه
پس نه پیر شدم
نه عاقله
نه کامله
هنوز در دوازده سالگی و جیاط نارمک پرسه میزنم
یا اینکه
مگه دلم بخواد برم زیر بارون، یکی دیگه نباشه لایقش نیستم؟
حال نمیده؟
نمیچسبه؟
سی چی؟
که چی؟
و من که هیچ وقت نرفتم
چون دوست نداشتم هوا دو نفره باشه و من تک نفره
نه که ار فرط خانومی
از ملاحظات اجتماعی و .... لوازم جانبی و همه چی جز حقیقت حضورم در اینک و اینجا
لحظاتی غیر قابل بازگشت و تکرار لذتی که در این لحظه تنها فهم کردنی است
نه حتا ساعتی دیگر
شاید؟
و من همیشهي دیروزها را به بند این ما و منی سپردم
باید زندگی کنم
همین طور که این هزار ساله کردم
با انواع ژانگولر بازی صرف ادای احترام به خودم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر