دیشب کلی از خارج برگشته اینجا جمع و از خارج میگفتند
از طعم بد مرغ، گوشت، شیرینی آن هم از نوع خامهای
از خرید یک کیک سه نفره به قیمت صد هزار تومان ایرانی از حسرت باقالی پلو با ماهیچهی عالی
از خالی حضور مادر، کوچههای کودکی و .... چنان که افتد و دانی
میفهمم نبودن آزادی، نبود امنیت کافیست دیگر وطن، وطن نشود. یعنی خیلی هم از این موضوع مطلع نبودم تا هنگامی که اولین نه بزرگ را در ارشاد شنیدم
بعد در قضاوتها در نقاشیها یا حجمهام دیدم
در تک تک لحظاتی که حرفی برای گفتن داشتم و راهی برای ارائهاش نبود
اما
آره
بذار خودمونی بگم
دوست دارم خارج زندگی کنم، امکانش را هم دارم، برم بزنم، بریزم، بپاشم، ببرم، بیارم ..... هر چه به ذهن میرسه
در لحظه خلق کنم
اما
برای کی؟
من
در اینجا حرف برای گفتن دارم
برای تو و او و کسانی که همزبان و هم گلم هستند
باور ندارم شیوخ کبیر هم بی دردسر سر به بالین خفتن گذاشته باشند و انگی بر آسمانش نخورده باشد
حتا شیخ اجل سعدی
من شیخ نیستم
خودمم
شهرزاد خالی
یک زن رنگ گرفته در بستر ایران،
قد کشیده در پشت پستوهای ارشاد
زنی معترض به هرآنچه هست و هر آنچه که بود و دیگر نیست
من، زنم
دختر خالی حضرت پدر،
خواهر مکرمهی ابوی گرام،
سبیهی مرحوم اشرف الحجاج،
ولد مرحوم حاج آقا پدر عمران و آبادی،
ضعیفهی حضرت والده که از کودکی تا هنوز باید از پسر شمسی خانم بترسد
با هزاران بند بر دست و پا
با هزاران عنوان کذا و کذا
من
اگر من هستم؟
در همین خاک، بی دردسر بی گیر و گرفتاری
به تجربهی خویشتن خویش مشغول و در این مبارزه نخواهم باخت
در این خاک ریشههای بسیار دواندهام و خواهم دواند
رد پای بسیار دارم و خواهم گذاشت
زیرا من هستم
در همین کشور که هر که غیر ما در آن هست
جملگی خارجی باشند و من که با افتخار ایرانیام زادهی
پارسیها، مادها، هزارهها پشت سر
هزارهها پیش رو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر