همه دنبال یه مدينهي فاضله هستيم
تمام عمر
بسته به همت و غيرت
يا پررنگي حس اين خاطره دنبالش ميريم
برخي يه نموره باورش دارن و باقي خيلي زياد
يا زياد خالي
مهم اينه همه يك خاطرهي خوب و دور دست در احساسشون دارند كه بهخاطرش صبح چشم باز كنند
و شايد حتا اين اتوپيا بخشي از خاطرات ضبط شده در ژن ما باشه؟
به هر حال يه روز اشمش عشق و روزي هجرت .... باقي هم كه يا از اول خل بودن و يا عاقبت خل ميشن
نميدونم اين شهر نمونه در كجاي خاطرهي ما ثبت شده
ولي همهي ما حسي خوش به ناشناختهاي آشنا داريم
كلي آدم هم از بابت زيادي يادآوري و دور از دسترسي موضوع كارشون به اعتياد يا جنون و حتا گاه فحشا ميرسه
موضوع فرماني ناشناخته در ذهن ناخودآگاه ما هر لحظه حضور داره
مال من يه روز ميشه خاطرات خوب بيبي
يه روز هم باغ خوب كودكي
يا آيندهاي دور دست
مثل پندارهي اوهامي تابستان گذشتهي من و هجرت به ملارد و باقي داستان
به هر ضرب و زوري شده ميخوام تصويري بسازم كه برام حس بهشت داشته باشه
همين حس رو هنگام ساخت چلك داشتم
اما
هزار ساله يعني بعد از تجربهي مرگ و تجربهي حضورم در بيذهني ياد ديگري به خاطراتم افزود
عالم بيغمي و آرامش
بدون ذهن ور وره زن
حالا باز ما تا دهن باز ميكنيم كه آره بعد از اون حادثه جهان من تغيير كرد
همه بپرن كه:
- چه تصادفي! منم يك بار مردم
اینم حکایت زمانیست که در به در دنبال نیمهی گمشده بودم
اونکه حیفه اینجا تمومش کنم
در پست بعدی میگم
خب ابوي، اخوي، سببي نسبي رفيق همسايه
پس چرا هنوز مثل بز در رفت و آمديم؟
چرا هيچ تغييري در تو رخ نداده؟
تو كه هنوزيه خروار من داري و ... اينا از داستان نزنيم بيرون برگرديم به مدينهي فاضله
خاطرهي
فاصلهي
رسيدن اسپرم به تخمك تا تولد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر