منتظری بگم :
دلم از اون جمعههای خوب بیبی میخواد. که عطر قورمه سبزی و دود اسپندش تمام محل رو پر کرده باشه؟
نه. امروز یک جمعهی دیگه است
یه چی تو مایههای ایام عید و خونه تکونیهاش
امروز منم و صادق و امر مهم نظافت برای مهمانی که در راه دارم
اما از جایی که از انواع انرژی و ..... چشممون ترسیده، نمیگم میهمان کیست
دیشب تا بوق سگ بیدار و کار داشتم
صبح خروس خون هم صادق از در درآمد
اما من پر از انرژی بودم،با اینکه هنوز اندکی خوابم
پلکم به زور باز میشه ولی قلبم به سمت جهان گشوده است
خدای زندگی همه را مالامال شعف ساز
این زندگی تو را دوست دارم با تمامی زیباییهایی که داری و گاه نمیبینیم
زیرا در جهان را به سوی تیرگیها گشوودهایم و باور نبود تو
در وجود سرشار از توی مان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر