براي آخرينبار
كله بابا كاستاندا
هر چي.
خودش ميدونه من چي
البته از كجا بدونه و چي بدونه به من مربوط نیست
هی ما جز زدیم به این بهمن که بابا جان من وقتی آینده رو در رویا میبینم....... یعنی این آینده یهجایی به تصویر نشسته و هنوز به
تجربهی فیزیکی نرسیده
به همین خاطر وقتی او میگه:
همهی احوال حال و آیندهی شما در لوح محفوظ ثبت است.
ذهنمون که میره پیه کرم چالهها و تونل زمان و... اینا پس یعنی همه اینها در همون لمحهی آفرینش بهوقوع پیوسته و .... در نتیجه
این خدایی که باورش دارم.
در هزاران مسیر ملاقاتش کردم در اعتقادات کاتولیکی کاستاندا و هیچ قومی حتا خود مسلمونا جا نمیگیره
بهمن خان دهان میگشود و ... سربلندم میکرد به تکفیر و ناسزا
وای که بهمن کاستاندا که مرد دعا کن هیچکجای زندگیت دیگه سر راه من قرار نگیری که من کاریت نداشتم
نون و ماست خودم رو میخوردم و هربار اومدی و از پسه کله گرفتی و بردیم به ناکجا
اسباب خریت خودم بودم
شاید یکی بگه بفرما چاه
القصه که امروز دفتر رویای سال 90 رو نگاه میکردم رسیدم به واقعهی دزدی خونهام و .... تا حتا دیدن و شناسایی خود شخص دزد که پاک فراموشم شده بود
زیرا اوستا بهمن به مته چپونده بود تو مخم که آقایان سارقین چیزی جز موجودات غیر ارگانیک نبوده و .... وای خدا
چرا من هی خر میشم و جهالت میکنم؟
باور میکنی خواب ندارم
دلهرهی وقت رفته و کار نکرده و یک عمر حیرانی در برزخ مرگ و اوهام
بیست سال عمرم رسما حرام شد
خدا کنه تهش چیز خوبی ازم دراومده باشه
غیر از تصویر زنی خل وضع که در جنگل به تنهایی
شاده
