۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

حکایت دلتنگی



تو بگو کجاش کجه؟

هر روز بیدار می‌شم و هر شب به خواب می‌رم
روی همان بستر، بستری به قدمت هزاره‌های بسیار
در خانه‌ای که از 13 سالگی ساکنش هستم و در محله‌ی خوب قدیمی
چی باعث می‌شه یه روز در بهشت چشم باز کنیم گاه در دوزخ و یا برزخ؟
شده حکایت دلتنگی که گاه از خودم می‌پرسم، چی می‌شه دل‌مون برای یکی یهو یا مدام تنگ می‌شه؟
چی می‌شه که این‌چنین احوال متغیر در بشر هست؟
یا ....؟ و حتا ....؟ و خیلی موارد دیگر به تعداد چند میلیارد آدم زنده دلیل
ما به ماه سر می‌کشیم، صبح تا شب گوش به اخبار تازه داریم
ما همیشه منتظریم
در انتظاری سخت و بیرون از خود به‌سر می‌بریم
ما .......
ما در این لحظه زندگی نمی‌کنیم. 
ما همیشه در گذشته و یا آینده سیر می‌کنیم
موجودات ترسیده از هر سیاه و سپید
ما در وقایع پشت سر باقی می‌مانیم
و زندگی در اکنون جاری‌ست
آی زندگی که من چه‌قدر دوستت دارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...