جمعهای، سفر در زمان
بعد از هزار سال رفتم سراغ آرشیو قدیمی فیلمهای خانوادگی
چیزی حدود سی سال فیلم
پدر، من، ازدواجم، تولد دخترها، ایام تاهلی و بعد از متارکه
از منهی تجرد مابی
بدون تردید کانون ادراکم در زمان چنان گشت و چرخید که الان نمیدونم کدامم؟
هر خاطرهای یادآوری شد، کانون ادراکم در زمان همان تصاویر گشت زد و دوباره یکی از اون شهرزادهایی شدم که در تصاویر دیدم
گاه دختر جوان و گاه مادری هیجانزده، گاه بانوی با سینهی برآمده از فخر و گاه هم زنی شکست خورده
با تمام وجودم حس کردم که:
من زندگی کردم
در هر نقطه با تمام قوا همان شخصیتی بودم که قصد داشتم باشم
از هیچ یک پشیمان نبودم
حتا از خاطرهی عشقی که منجر به تصادفم شدم
من خودم بودم
هر چه بود و نه
من با چنگ و دندان در نقطهای قرار داشتم که میخواستم
حالا احساس خوبی دارم
برخی از این فیلمها بعد از بیست سال دوباره بینی شد
مهمترین نکته لحظاتی بود که اینکه بر خلاف گذشته، نه از خودم و نه دیگران خشمگین نبودم
حتا از آقای شوهر اسبق که گاهی حس میکردم از او با تمام وجود تنفر دارم
مسئولیت عملی را پذیرفتن، یعنی حاضر بودن برای مردن در راه آن
و من در تمام اون تصاویر با تمام وجودم خودم بود
بعد از هزار سال رفتم سراغ آرشیو قدیمی فیلمهای خانوادگی
چیزی حدود سی سال فیلم
پدر، من، ازدواجم، تولد دخترها، ایام تاهلی و بعد از متارکه
از منهی تجرد مابی
بدون تردید کانون ادراکم در زمان چنان گشت و چرخید که الان نمیدونم کدامم؟
هر خاطرهای یادآوری شد، کانون ادراکم در زمان همان تصاویر گشت زد و دوباره یکی از اون شهرزادهایی شدم که در تصاویر دیدم
گاه دختر جوان و گاه مادری هیجانزده، گاه بانوی با سینهی برآمده از فخر و گاه هم زنی شکست خورده
با تمام وجودم حس کردم که:
من زندگی کردم
در هر نقطه با تمام قوا همان شخصیتی بودم که قصد داشتم باشم
از هیچ یک پشیمان نبودم
حتا از خاطرهی عشقی که منجر به تصادفم شدم
من خودم بودم
هر چه بود و نه
من با چنگ و دندان در نقطهای قرار داشتم که میخواستم
حالا احساس خوبی دارم
برخی از این فیلمها بعد از بیست سال دوباره بینی شد
مهمترین نکته لحظاتی بود که اینکه بر خلاف گذشته، نه از خودم و نه دیگران خشمگین نبودم
حتا از آقای شوهر اسبق که گاهی حس میکردم از او با تمام وجود تنفر دارم
مسئولیت عملی را پذیرفتن، یعنی حاضر بودن برای مردن در راه آن
و من در تمام اون تصاویر با تمام وجودم خودم بود
غزلی با صدای بانو، سیمین بهبهانی ghazli az simin behbahani.mp3
آنکه رسوا خواست مارا پیش کس رسوا مباد
انکه تنها خواست ما را یک نفس تنها مباد
آنکه شمع بزم مارا با دم نیرنگ کشت
محفلش یارب دمی بی شمع شب فرسا مباد
چون گزیر از همدمی گردنکَش و مغرور نیست
با من از گردن کشان باری بجز مینا مباد
چون گل رویا به گلزار عدم روئیده ایم
منتی از هستی ما بر سر دنیا مباد
میتوان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تب دار ما را بستر دیبا مباد
سایه ویرانی غم حلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد
ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره ای
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد
غرق سرگردانی خویشیم چون گرداب ژرف
هیچمان اندیشه از اشفتن دریا مباد
امشبی را کز می پندار مست افتاده ایم
با تو سیمین وحشت هشیاری فردا مباد
با تو سیمین وحشت هشیاری فردا مباد
سیمین بهبهانی
انکه تنها خواست ما را یک نفس تنها مباد
آنکه شمع بزم مارا با دم نیرنگ کشت
محفلش یارب دمی بی شمع شب فرسا مباد
چون گزیر از همدمی گردنکَش و مغرور نیست
با من از گردن کشان باری بجز مینا مباد
چون گل رویا به گلزار عدم روئیده ایم
منتی از هستی ما بر سر دنیا مباد
میتوان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تب دار ما را بستر دیبا مباد
سایه ویرانی غم حلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد
ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره ای
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد
غرق سرگردانی خویشیم چون گرداب ژرف
هیچمان اندیشه از اشفتن دریا مباد
امشبی را کز می پندار مست افتاده ایم
با تو سیمین وحشت هشیاری فردا مباد
با تو سیمین وحشت هشیاری فردا مباد
سیمین بهبهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر