عشق عنصریست مجرد و کامل
مثل روح، روح هم مجرد و حتا از خداوند مجزاست
کمااینکه در وقت خلقت میفرماید، نفخه فیه من الروحی« دمیدم از روحم در او » یعنی روحی که ماله منه
ولی نه در من و از من جداست
مثل بچه که مال ماست. از ما میآد . ولی مال ما نیست. مال خودش و فرداهای خودش
راه و ایدههای خودش
و ذهن پل ارتباطیست به تمام عناصر هستی که کافیه باورش کنی و ارتباط برقرار میشه
حالا
چهطور میشه با عشق بیمهری کرد و به انتظار عشق هم بود؟
مثل اینکه تفکیک کنی که من فقط عشق از نوع فلان رو میخوام
یا مثل عشقی که مادر یا پدر به ما داره را خط بزنیم و به جستجوی عشق یه جینگول مستان بریم
خب راه نمیده
این عشق را باید در تمام هستی قدر دان بود و پاس داشت
مثل عشقی که حتا به دیوارهای خونه میدیم یا به گیاهان و رستنیها بهنام عشق، به طبیعت
میشه، من بگم فقط عاشق قلان یا بهمانم؟
یا که، من فقط به عشقی که در خودم هست حرمت میدم.
گور بابای اونیکه عاشق منه؟
حالا نه که باید ما هم بهش عشق بورزیم
ولی میشه حرمت عشق دیگری را داشت
تا این عنصر به ما راه بده و در وجود یا زندگیمون جریان پیدا کنه
و من از بدو تولد عشق زاده شدم، عشق زیستم و با عشق هم خواهم مرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر