۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

عرق تنمون خشک نشد



چه می‌شه کرد؟
چه می‌شد کرد و ما نکردیم؟
والله بابام دروغ چرا ما یه عصر هزار و یک‌شب دیدیم که اونم تا اومد نوبت به خودمون بشه و
قدمون برسه لب طاقچه، تموم شد
ما موندیم و انقلاب
نشنیدی؟ فلانی رو انقدر مار گزید که افعی شد؟
می‌شه حکایت ما
هنوز نفهمیده بودیم حالا ایی انقلاب یعنی چی؟
جنگ شد
همین‌طور از هول جنگ ، بچه به بغل آواره‌ی جاده بودیم از خونه به ولایت
بعدش هم که بلایای هفتاد رنگ
هنوز عرق تنمون خشک نشده، دوباره جنگ
می‌دونی
چند شب پیش که نیمه شبی از خواب پریدم، به ناگاه زد به سرم که:
خدایا این‌دفعه که آقای شوهری هم نداریم ازمون حمایت کنه
افتادم به یاد جنگ قبلی که خود آقای شوهر و قومش همگی پناه آورده بودن به باغ فم و زیر چتر پدر مرحوم ما امن بودن
وقتایی هم که تهران بودیم
این وضعیت لامصب قرمز و سفید می‌شد
معلوم نبود آقای شوهر کجا بود
من بودم دو تا بچه‌ی کوچیک که همراه جناب برادر و خانم والده می دویدم به زیر پله‌های ساختمان پدری
مواقعی هم که اهل بیت تفرش و تهران بودیم
دیگه زیر پله‌هم نمی‌رفتیم
دو تا جوجه ها رو به بغل می‌زدم و می‌نشستم کنج دیوار
باز هم‌چنان پیدا نبود آقا کجا در حال چرته قبل یا بعد از خماری‌ست؟
خلاصه که جونم برات بگه
ما که کاره‌ای نیستیم و حتا اگر شب تا صبح اشک بریزم و دخیل ببندم، آن‌چه که بناست رخ بده
می‌ده
چرا از حالا اینکم را که هنوز خبری نیست
خراب کنم از ترس فردا
شدهم باز هم غمی نیست، این‌بار سوار اسب سیاه خودم می‌شم و اهل بیت رو می‌برم
چلک
کاره دیگه‌ای از دستم برمی‌آد؟
نه والله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...