۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

عاقبت، فیس مجردی

اين‌كه تاثير فيلم‌هاي اخيري‌ست كه ديدم يا چي؟ نمي‌دونم
اما يك چيز رو خوب مي‌دونم
يك نقطه
در گلوم هست كه بد جوري فشرده مي‌شه
قديميا بهش مي‌گفتند، بغض دوني
چطور کشفش کردم؟
امروز یه نیم‌ساعتی در اتاق انتظار دکتر حیرون بودم و آدم‌ها رو از نظر می‌گذروندم
بین اون جماعت کیپ تا کیپ نگاهم گره خورده بود به چند زن متاهل با یا بی بچه
نگاه که چی بگم، یه جور حسرت سوزنده
فکر کن!!! ما که یه عمر فیس مجردی‌مون گوش فلک رو کر کرده
دچار التهاب تنهایی بودم
دیگه تا وقت نوبت و رفتن پیش دکتر به تک تکشون حسرت داشتم
در مسیر برگشت بغض‌ گلوم رو می‌سوزوند و به‌زور می‌شد آب دهانم رو قورت بدم

البته از چاشنی انفجاری دکتر نباید غافل بشم 
  گفتم : دکتر این آثار آلرژی فقط جلوی بدنم رو گرفته
بعد از معاینه گفت:  کسی بهت نگفته، پشتت هم هست؟
یادم افتاد: سال‌هاست کسی خودم رو ندیده، چه به پشت کتفم!!
القصه که یه جور حس تلخ وجودم رو گرفته که نه گمانم بتونم این تنهایی هزار ساله رو تحمل کنم
همیشه به‌جای خودم به پریا فکر کردم
به‌جای خودم پریا بوده
تنها کسی که در زندگی‌م جایی نداشته، من بودم 
و حالا چیزی نزدیک به جنون به خونه برگشتم و نمی‌تونم حتا یک ماه دیگه این شرایط رو تحمل کنم
حتا یک هفته
نه بگو همین حالا
بابت این‌که هرگز نقش پدرشون رو ایفا نکنم، روی ازدواج خط کشیدم و موندم حیرون
وقتی‌هم که فکر کردم یکی هست که مثل هیچ کس نیست
دخترا براش انقدر شاخ و شونه کشیدن که در رفت
حالا به فرض پریا دخت هم بره اتریش
من می‌مونم و .................................؟
نه که حالا باید برم تازه دنبال جفت و مونس تنهایی بگردم؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...