میدونی درد ما کجاست؟
اونجا که از بچگی برنامه ریزی شدیم
دختر خانم یعنی یه لیدی
بچهی درس خون. نجیب یا حقیر و تو سر خور
حق هیچ اظهار نظر نداره. باید از صبح خروس خون چشم بازی کنه و مثل همه در کار تولیدات باشیم
خلاصه که یه خط کش و یه جدول گذاشتن که چی باشیم چی نباشیم
حالا که اختیار دار خودمون شدیم ، در رنجیم
چون فکر میکنیم داریم راه خودمون رو میریم اما یه چیزی درونی آزارمون می ده که خوب نیستیم
چون خیلی هم روی خط کشیها راه نمیریم
ناخودآگاه خودمون رو شکنجه میکنیم و عذاب می دیم
با خودمون درگیریم که چرا مثل فلانی و فلانی آدم بهتری نیستیم؟
در حالی که ما فقط بناست خودمون باشیم نه هیچ کس دیگه
اگر بنا بود پولدار تر باشیم میشدیم حاجی که از بچگی سنگ رو به طلا بدل میکرد. شم اقتصادی داشت و فطرتا این کاره بود
مام که نبودیم از بچگی فقط دستهامون به کار افتاده
بسازیم و بکشیم و طرح کنیم
اگر ونگوک چیزی شد ماهم میشیم
اون ننه مرده که تا وقت مرگ فقط میکشید و میکشید به پنس هم درنیاورد تا بعد از مرگ تازه فهمیدن عجب عجوبهای بود!!!!!
من که تازه دنبال بعد از مرگ و کشف و شهود هم نیستم وگرنه با هر ژانگولر بازی هم که شده
همچنان می نوشتم و راهپلههای ارشاد رو گز میکردم
همینکه فهمیدم می تونم برام کافی بود
همینکه وقت کار لذتش رو میبرم، خود خلقته
فکر کردی چی؟
خدا هم همینقدر تلاش میکنه
هی میگه باش و میشه و لذت میبره و بعد میره سراغ موجودیت دیگه
خودش رو درگیر خلقتش نمیکنه
دنبالش راه نمیافته ببینه چه میکنه؟ نمیکنه؟ خراب شده؟ نشده؟ و ................
فقط اصل لذت لحظهی خلقت است و بس
حالا ما داریم راست راست راه میریم نگرانیم کی چهطوری بهمون نمره می ده؟ قضاوتمون میکنند؟ یا ............
نتیجه هم اینکه از خودمون فرار کنیم
به زور کاری انجام می دیم که مال ذات ما نیست
و خب واضح است که انسان شادی هم نخواهیم بود و می ریم سراغ یه چیزی که دردهای درونی را کمتر کنه
انواع آرام بخش، روان گردان، بلا گردان و .................
بهقول آقای مصفا
پسره تازه راه میافته مادرش به گوشش میخونه: ای قربون مرد خونهام برم. ای قربون مرد غیورم ای قربون نوناور آیندهام.
یه فیلمی اون قدیما بود " کمدی " به اسم جوجه فکلی با شرکت بهمن مفید و ارحام صدر
پسر فرمون خان به دنیا اومد و همه منتظر بودن مثل فرمون کلاه مخملی بذاره و قداره بکشه
اما پسرک شد فیفی و گیس بلند کرده بود و در دیسکو آوازهای شیش و هشت می خوند
خلاصه که ما اگر خودمون نباشیم ، شاد نیستیم و آدمی که شاد نباشه از زندگی چیزی نفهمیده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر