شنیدی؟
خدا مراد شکم رو زود میده؟
باور کن. آخرین باری که این جمله را شنیدم، جمعه وقتی بود که پریادخت مثل شکموهای از قحطی رسیده این جمله زا با صدای بلند در ایوان فریاد زد
همون لحظه بود که برای اولین بار خوب به این جمله فکر کردم
راستی چرا؟
از جایی که تا یادم هست، مواقعی که یه جور خاصی از یهجایی در درون چیزی رو خواستم و بلافاصله شده بود
گو اینکه همینطوریها بود که افتادم به جستجون اون نقطهی خاصی که از قرار با حضرت خداوند ارتباط نزدیک تری داره
و اتصال با نقطهی معروف، کن فیکون داره
یعنی بارها سعی کردم چیزی را طوری و از یه جای خاصی بخوام که معمولا جواب میده
اما موفق نشدم
شاید اینکه توجه کنی به حتما شدنش، باعث میشه که اون توجه به موضوعی در آینده ما رو از اینک، خدای گونه دور میکنه؟
شاید خواست شدن و اصولا نوعی از خواستن
یعنی وقتی که همینطوری آرزویی میکنی و چیزی نمیگذره که جواب میگیری
تو به جز به آرزوت توجهی نداری
ولی مواقعی که میانبر میزنی و میری کوچه بغلی آرزو در طی راه گم میشه
شاید در همین مکاشفات بود که خدا رو از اون بیرون، یا از آسمان بالای سر برداشتم و در وجود خودم گذاشتم
همونجایی که اراده به بودنش کرده در من، در تو، درون انسان
همون روز که اراده کرد ما جانشینش در زمین باشیم و از روح خودش در ما دمید
نفخه فیه من الروحی، دمیدم از روحم در او
و ما که خیلی سالیست بهشت را در وجود دیگران جستجو میکنیم
هر خواست نوعی وابستگی ایجاد میکنه
هر حاجت و توصل ما رو از من به دیگری میچسبونه
یادش بخیر در عهد شباب و مستی هزار هزار بار گفتم: خدایا یکی رو بفرست که منو خوشبخت کنه
هربار که به یادش میافتم کلی خندهام میگیره
چنی احمق بودم که فکر میکردم ، یکی دیگه باید باشه تا کیفیتی درونی را در من متحول کنه
بهشتی که هیچکحای کیهان نیست. نه اون بالا نه بر عرش و فرش
بهشتی که با یک سیب از آن رانده شدیم
جایی بیرونی نیست
که با عملی فردی و درونی از بین بره
خلاصه که دلم یه چیزایی میخواد که تا بهش فکر کنم نمیآد
مگر اینکه این خواست از یه جایی که هنوزم نمی دونم کجاست انرژی بگیره به مرحلهی شدن بپیونده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر