۱۳۸۷ فروردین ۱۲, دوشنبه

سیزده بدر

خب به میمنت و مبارکی این سیزده اول سال هم رسید و ما هنوز به هیچی نرسیدیم
راستش دروغ چرا از صبح به خودم گفتم امروز تعطیله یک دیازپام انداختم بالا. حالا نه خوابم و نه بیدار. نه مستم و نه هوشیار
یه جور ملنگ با آبرو
اما تا دلت بخواهد دلنازک و غم‌زده. البته خلاف دیگری هم کردم که نمی‌شه اسمش رو برد
خب سیزده بدره دیگه. من هر سال این‌موقع یک‌خروار مهمون داشتم و نمی‌دونستم گاهی به کدوم گوشة جنگل پناه ببرم؟
اما، خدا بخیر کنه سیزده سال بعدی رو
فکر کنم این‌طور که پیش می‌ره سال دیگه دیازپام کفاف نکنه و باید تو مایه اسید بپرم. خب منم آدمم عزیزم و دیگه رسما بریدم
البته بد فکری هم نیست این چندی باقی راه رو هم انواع خلاف جات را هم امتحان کنیم که لال از دنیا نرفته باشیم. فقط قول می‌دم تا جایی پیش برم که کارم به دمه ترمینال نکشه

۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

پسر آدم

آخی نازی، اگر مردانگیش به خطر نمی‌افتاد چه بسا گریه هم می‌کرد
والله به پیر به پیغمبر این بانوان گرام که می‌بینی و به‌قول شما مار ضحاک به دوش دارن، همه یه وقتی خواب‌های سیندرلایی می‌دیدن
باور داشتن می‌شه عاشق شد و مثل فیلم هندی بین سبزه‌ها دوید و سرود عاشقانه خواند
اما شما این بانوان گرام را سیاس کردید
شما یادشون دادید خودشون نباشن و فقط شما باشن
گو اینکه در تمام همان وقت به فکر ایام تلافی تمامی این‌هاست. اما خب بشر این چه کرمی است. مگه آرامش نمی‌خواهی؟
یادشون دادید احساسات‌شون رو بنا به مصلحت پنهان کنند یا زیادی بزرگ نمایی
شما یاد دادید مثل زندان‌بان‌ها دائم دنبال‌تون بو بکشند که مبادا یکی شما ها روبدزده
بقولی: مردها آرزو دارند اون‌قدر که همسران‌شون فکر می‌کنند و باور دارند. معشوقه داشتن
بهتون بخندیم. یابو برش می‌داره که، اوه!!!! دل طرف رو بردم
قیافه بگیریم که رو نداده باشیم. پشت‌تون رو می‌کنید که، انگار نوبرش رو آورده
خدایا پناه می‌برم از این اولاد آدم به بخودت

۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه

آقایان محترم


خلاصه که از هرچه بگذری سخن دوست خوش تر است
اشخاصی مثل بهلول یا .... کسانی که حماقت اختیاری را نقاب می‌کنند تا کمتر رنج‌ بکشند به مراتب خوشبخت تر از آن دسته کسانی هستند که دائم در پی توضح و در رنج اثبات خود هستند
کشف اول سال جدیدم در مورد قالب آقایان در ارتباط با سن آن‌هاست و عرق سردی به پشت من نشوند
مردها تا سی می‌خوان یک هویت اجتماعی دست و پا کنند
تا چهل مراتب پیمبری روطی می‌کنند تا به بی نیازی مراتب پنجاه می‌رسند
شخصیت‌ها محکم و سخت شکل گرفته و تو باید خیلی آدم خوش شانسی باشی که یک مدل همچنان نرم و دوست داشتنی به پستت بخوره
تازه
حاضر باشه به حرف یکی دیگه غیر از خودش گوش کنه
سخت، تلخ، مغرور و پر مدعا یا ذی‌ذی و بیچارهخلاصه که بانوان گرام تا کارتون به آقایان مرز پنجاه نرسیده بجمبید که ممکنه تنها بمونید
حالا من تا صبح اینجا روضه بخونم که چی می‌شد اگه همین حالا یک بغل، پر از محبت گرمت می‌کرد و بهت می‌فهموند که، هستی
و
دوست داشتنی هم هستی
سن بالا بره زمان به بیشتر از یک جمله قد نمی‌ده چون آرتروز آقا بالا زده
حالا از من گفتن بود خود دانی

آرزوها

یه خاله بهجت بود که اولش می‌گفت: من عروسی امیر و ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
بعد گفت: من بچه این امیرم ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
بچه امیر بزرگ شد گفت: من نوه امیر و ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
آخر امیر کفت: مامان حسابش رو داری چند ساله داری دبه می‌کنی و با عزرائیل چونه می‌زنی؟
منم یه نموره از این مدل آرزوها شاید یه وقت داشتم. . اما امروز وقتی داشتم مسیر فردیس به دهکده رو طی می‌کردم. هرچی زور زدم بلکه یه چیزی پیدا کنم که به‌خاطرش دلم بخواد بمونم. یا حتی بار دیگری برگردم. وجود نداشت
دیدم واقعا تا یه عشقی چیزی دوباره سر راه سبز نشده پا بندم کنه، بهترین موقع است که بیاد


هیچ

ای داد بیداد
روزگار همچنان بی‌عشق سپری می‌شه و من رمقی برای برداشتن حتی یک قدم پیش‌تر ندارم
راستش از این ماجرای عشق و پیچیدگی‌هایی که بخصوص برای سنین ما داره که داره همچین یه نموره نا امید می‌شم
هرکی که می‌بینم، یا دارم درش دیگری را جستجو می‌کنم یا موجودی خیالی را که شاید شبی در جنگلی رویاگونه دیده‌ام
خلاصه که این لطمة جبران ناپذیر به جامعة فرهنگی خودتون می‌خوره. وگرنه من که خودم رو هزار ساله متعلق به مردم می‌دونم
ولی دلم رنگ می‌خواد
طرح
شاید کمی نقاشی حالم را جا بیاره؟

اندر هشتی

اینم شده حکایت عاشقی و عشق الهی که تا اسمش می‌آد همه می‌چسبن به عشق الهی
وقتی هنوز زمینیش گیرمون نیومده چه حاجت به الهی؟
تا می‌گی ب بسم‌الله از فنچ تو قنداق تا پدربزرگ بالای صد سال می‌خوان بهت ثابت کنند همه عمر بر فنا دادی و معنای خداوند همه چیز می‌تواند باشد جز آنی که تو طرح کردی
فنچی حدود بیست سال داشت وسط حال خراب غروب تلخ این ایام بی‌خاصیت یقه‌ات رو می‌گیره که: بیا تو هم که هی دم از خدا می‌زنی باز حالت گرفته است و نمی‌تونی کاری برای خودت بکنی
البته که پسرک تا حدودی ، گفتم فقط تا حدودی، راست می‌گفت. اما من حرفی رو گفتم که سال‌ها پیش استادی به‌من گفت
همه دنیا یک‌طرف و دری هست که همه دنیا رو معنی می‌کنه. ممکنه در باز بشه و پشتش هیچی نباشه
و ممکن هم هست در باز بشه و طرف اون پشت نشسته و بگه
خب بگیرید این پدرسوخته رو حالیش کنید
یه جوری زندگی کن که اگه در باز شد و خدا واقعا اون پشت بود. خودت رو خراب نکنی

۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

عادت کنیم

ما هی میریم و می‌ریم و میریم تا بتونیم شاید کسی رو پیدا کنیم که به‌قولی: آنی داشته باشه
ما هی دام پهن می‌کنیم. دام تهی می‌یابم. دوباره دام پهن می‌کنیم
مهمترین نکته اینه که ما فقط عادت به انتظار کردیم. ما عادت کردیم خودمون نباشیم
شاید خیلی‌ها اما کمتر منه من
ما گاه چنان عاشق‌وار هم‌رو دوست داریم که نمی‌دونیم اگر روزی نباشه، بی‌اون چطور زندگی کنیم
اما ما عادت می‌کنیم
به نبودن ها و رفتن‌ها، عادت می‌کنیم
پوست می‌ریزیم و درد می‌کشیم تا عادت کنیم، اما بالاخره عادت می‌کنیم
چنان عادت که گاه از کنار هم عبور می‌کنیم و هم رو نمی‌خواهیم که ببینیم
و این است تمامیه معنای عشق
ما عادت می‌کنیم حتی برای عید بهم تبریک نگوییم
چه خوب است که ما انقدر راحت در مسیر دور شدن از خود عادت می‌کنیم

۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

گندم زهره ماری

تلخ تلخه دروغ چرا؟
حالا هی تلقین به میت بدم که نه تو گندمی اونم از نوع شیرین که من شیرین نمی‌شم
اصلا نه رنگ و قیافه و نه ادا اصول شیرینی جات بهم نمی‌اومد. این شد که در اولین فرصت رجوع به اصلم کردم
از اول سال به جای این‌که تو ذهنم به دیگران گیر بدم. گیر و دادم به خودم و فهمیدم هیچ پخی نشدم جز مشتی اوهام دهن پر کن
برای همینه تا ذهنم می‌خواد به موضوعی بچسبه، با جسارت بهش می‌گم: تو دیگه خفه که هر چی می‌کشم از دست تو نکبته

۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

آی ماهه


دم این دهکدة جهانی گرم کاش چیزای دیگه هم که کم میارم این‌طور برام جور می‌کردین
تا گفتم ماهی ندارم دوستان دست به کار ارسال ماهی شدن
البته نه ماهی سفید
اما خداعمرشون بده. دست خیرتون همیشه نرم

اسم این قهوه‌ای رو گذاشتم
حیرت
تو می‌گی بهش میاد؟








اینم می‌ذارم
کامبیز خپل

این که دیگه پیداست
جناب ذی‌ذی خان

نوروز پیروز

البته نه که فکر کنی عید در این خونه نیومده باشه. نه به خدا
همه چیز از بیخ و بن فنک‌شویی شده تا منفی‌های سال پیش از خونه بره
مدل چیدمان رو عوض کردم
عود روشن و همین
خونه بوی عید نداره چون گل و ماهی توش نیست
خنده‌های شیرین برای یکسال بزرگتر شدن
خدا کنه سال دیگه سال سبزی و عشق باشه برای یک‌یک شماها
سالی خروارخروار شانس و درایت
سالی پر از نعمت آسایش در کنار کسانی که دوست‌شون داریم
سال بخشیدن اون‌هایی که نمی‌دونن چطور جاهلانه به ما زخم می‌زنند
سال رهایی از بندهای گذشته و جهشی بزرگ به آینده‌ای که پیش روست
خداوند این‌گونه خلقت می‌کنه
اذا اراد شیا لقول لهم کن فیکون
وقتی اراده به موجودیت چیزی می‌کنه، با تجسم خلاق خدایی اون‌رو می‌بینه که به کلمه( لقول) می‌گه باش
و اون موجود می‌شه
مام که از روح اونیم، پس می‌تونیم بازی رو همین‌طوری به نفع خودمون پیش ببریم؟
خدایا چرا منو خنگ آفریدی که سردر نیارم؟
خودم و کشتم هنوز تکنیک رو پیدا نکردم که اون چه وقتیه که از یه جایی آرزو می‌کنم که بلافاصله می‌شه
به امید سال انسان خدایی
ولی گفته باشم
من خیلی غمگینم

شب عید

ح
همیشه شب آخر اسفند حتی از روز اول فروردین و حتی لحظة سال‌تحویل برای من خاص تره
به یاد قدیم که رنگ به رنگ شیرینی و شکلات درست می‌کردم و قد دخترها هنوز به میز نرسیده بود که نه گفتن رو یادگرفته باشن
شب، شب دخترها بود و من با تمام وجود سعی در خلق خاطرات رنگین کمونی مایل به طلایی داشتم و مسابة چیدن سفرة هفت سین
هر کی یه انگیزه‌ای داره
به شوقی می‌خواد زودتر به خونه برسه و مراسم شام عید که من مخلص و خفن بهش مقیدم و ..... همیشه همه چیز اون‌طور که ما دوست داریم نمی‌شه
شاید چهارده سال پیش هم در چنین شرایطی قرار گرفتم و از حرصم وقت سال تحویل که دیر وقت دور اون تندیس سرد و سخت میدان آرژانتین دور می‌زدم
بی‌انصافی است اگه بگم الان به اونموقع خیانت کردم یا اون‌موقع به الان
از پشت شیشه وقتی ترافیک رو می‌بینم هول می‌کنم و پر از حس بی‌کسی می‌شیم
چرا جای من اون بیرون بین اون آدم‌ها نیست؟
امسال حتی ماهی نخریدم

آمد نوبهار

















سفره‌ها را از یاد نبریم

۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

سال سبز


سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
بادت اندر شهرياري برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نيكو، مال وافر، حال خوش،
اصل ثابت، نسل باقي، تخت عالي، بخت رام
******** سال نو مبارك ********


۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

کاشکی تموم شه

بدن چیه؟ تا مغزم کش می‌آد . یه‌جور مرگ مغزی شدم که هنوز چون گرمم حالیم نیست
دوشبه که از هشت قرص، لالا
راستش من دیگه حوصله‌ام از خودم سر رفته و از این تهیای بی‌انتها بیزارم
از این همه نگاه دوخته به در، گوش چسبیده به دیوار
از خودم شاکی‌ام. مردم راست می‌گن که: کرم از خود درخته. فکر نکن تو کسی رو نمی‌خوای با این اخلاق سگت، کسی پیدا نمی‌شه تو رو بخواد
آخر ساله بذار کمی اعتراف کنیم بلکه در سال کهنه جا بمونه. صبح ده بار از مردم پرسیدم: امروز چند شنبه است؟
یعنی کی عیده؟
نه به جان عزیزت، آلزایمر نگرفتم. اما ذهنم اومدن عید رو ایگنور می‌کنه
بغضی در تمام وجودم پخش شده که داره خفه‌ام می‌کنه
به‌خدا مردم بسکه دردهایی رو قورت دادم که اینجا از ترس ایمان به انسان خدا بازی صداشم در نیاوردم. اما می‌خوام با خودم رو راست باشم
نمی‌شه همه آدم‌ها عیب داشته باشن و من بی‌عیب
دو روز دیگه عیده، نصف سال رو سگ دو زدم که حالا هیچ‌کس رو نداشته باشم
خدایا هیچ‌وقت هیچ‌کس رو محتاج من نکن که بیاد و مثل یابو بره؛ من کشش ندارم. خب اینم یکی دیگه از معایبم
همین که لج کردم و می‌خوام از خونه در نیام هم یکی دیگه از حماقت‌های منه که دنیا رو به خودش کوفت کرده
از خودم خسته‌ام. انقدر که دلت رو بزنه. از این انسان خدا بازی. از این عشق بازی در ناکجا
از این صبح و شام‌های تکراری و یکنواخت
از نوشتن بیش از همه خسته‌ام و بدتر از اون از کاری را نیمه رها کردن
از این‌که هی می‌ترسم پیش خودم کم بیارم
از اینکه تصویر تکراری هر روزی رو ببینم که رو به زواله

۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

بهار خانوم

از صبح چشم که باز کردم واژگون بودم و نمی‌تونستم خودم رو از بین ملافه‌های رنگی پیدا کنم.
این باد بی‌مزه هم دیگه داره زیادی و لوس می‌شه و من از صدای در و پنجره‌هایی که برای صدمین بار به هم می‌خورن خسته شدم

وقتی پشت شیشه‌های بلند قدی چرخ می‌زنه و از درز شیشه زوزه می‌کشه، پی به دشمنی سابقه دارش می‌برم

الان که انگار چار ستون خونه رو گرفته تا مثل رومیزی از زیر طبقه ششم بکشه بیرون و من اصلا حال خوبی ندارم. انگشتام سرد و یخ‌کرده است
انگار چیزی از انرژی تهی‌م کرده!
و من از صدای باد بیزارم

تمام فیوزهای عاطفیم تحریک شده و آزرده‌ام
از مادری تا دلبری یک بند انگشت
خسته و بغض آلوده و تنها
باز این بهار خانم تشریف‌شون رو دارن می‌آرن خورده حسابای سال پیش، زده بیرون
عشق‌هایی که اگر پیدا می‌شد، زندگی مفهوم زیباتری می‌یافت و من این همه دل‌نازکی نمی‌کردم
تشکرهای ساده و خالص که خستگی راه از تنم می‌گرفت و می‌رفتم به سمت فرداها
علیک‌هایی که هرگز شنیده نشد و کاش شنیده می‌شد
همینا دیگه
جدی نگیر که مثل همیشه، در مرز سونامی قرار گرفتم

۱۳۸۶ اسفند ۲۳, پنجشنبه

اهل حرم

اون قدیما یه عزیزی می‌گفت: این زن لاکردار یه جوریه که هر طور می‌شه؛ تو مجبوری دوباره امتحانش کنی
می‌بینی خوب در می‌آد مزه می‌کنه، مجبوری و چارة دیگه‌ای نداری جز اینکه، بری یکی دیگه بگیری تا تموم نشده
یا بد در می‌آد، باز مجبوری انقدر بگیری و امتحان کنی تا بالاخره یه خوبش رو پیدا کنی
اما پناه می‌برم به خدا
آخه بی‌خود نبوده این پادشاهان قاجار حرمسرا داشتن، چون اینها فقط یکبار اونم در تاریک می‌تونن مصرف داشته باشن بی‌شک همة حرم از همین یه ورژن بودن
پس دیگه کلکسیون کردن اینا، یعنی چی؟

گوپس گوپس

خب دیگه چیزی از آدم نمی‌مونه که بخواد نیشش باز باشه که بشه بهش گفت خوش‌اخلاق
همین لحظه که من در مرز جنون هستم یه چیزی مثل این مته‌های حفاری با یه نظم خاص یه جایی می‌کوبه و انعکاسش به مغز من برخورد می‌کنه
از ساعت هفت تا حالا آمار گرفتم، عین میدون جنگ، همین‌طور آمبولانس و ماشین آتش‌نشانی بوده که نصف روح منو با خودش برده
از صدای گوش‌خراش گوپس‌گوپس این ورپریده‌ها که نگو. تا از اول خیابون به ما برسه که وسطای خیابونیم برسه یه دو سه ریشتری پیش و پس لرزه داره تا ما چشم‌مون چارتا. جوونامون همه از آزار مردم شاد می‌شن
خب بشن. مگه چیه؟
خودت هیچ‌وقت جوون نبودی؟
خب همین‌طوریا بچه می‌ره عقده‌ای می‌شه و بعد باید دم ترمینال جنس بفروشه و الی آخر
خلاصه که من همین لاتاالاتی هم که می‌تونم سرهم کنم، کم از وحی و معجز نداره
مثلا می‌بینی دود از سرم بلند شده و صورتم سرخ و با تمام سوخت ذخیره دارم می‌گم: دیگه شوخی بسه
بیا یه بازی دیگه

تحریم سیاسی

می‌دونم چمه. اما نمی‌خوام خیلی حالیم بشه چمه؟
یعنی همین‌که حالم‌رو گرفته بس نیست؟
خب چه دردی‌ست؟
من باقیش رو ایگنور می‌کنم

یادش بخیر، بچگی که خیلی از دست خانم والده به تنگ می‌اومدم، آرزو می‌کردم یه جوری ریز ریز بشم که این خانم والده تا آخر عمر خودش رو نبخشه و یادش باشه که منم هستم. خب همین‌طور احمق اومدم بالا که تونستم این‌همه در خلق شاه‌کارهای بدیع بلاهت چیره دست بشم!

البته من که گفتم: توکلت علی الله. ولی خودم از حالا فهمیدم که شمشیرم رو از رو بسته‌ام تا حال خودم رو بگیرم بلکه حالی از این خدا گرفته شه

بالاخره نفخة فیه‌ من الروحی هم دلش سفر شمال و عید می‌خواد؟
منم امسال می‌شینم خونه صبح تا شب کار می‌کنم، ولی بهش اصلا حالی نمی‌دم. بلکه جوهرة خلاقش فعال بشه و به‌خاطر خودشم که شده
یه حالی به منم بده
خب پس چی؟ هی ما همه‌جا پزش رو می‌دیم. اونم کجا؟ یکیش تو همین تکنوآلرژی اینترنت. آخر با کلاسی
مثل این‌که بنز داشته باشی با مترو بری و بیای
بالاخره باید یه دوری باهاش تو جادة صفا سی‌تیه سبز عشق زد یا نه؟

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

پیشنهاد ازدواج

خانم محترم؛سلام من شاهین هستم دوست دارم باهاتون آشنا بشم هدف من از آشنایی
ازدواج هست؛من لیسانس مدیریت؛کارمندرسمی19 سال سابقه؛هستم متولد1341 اگه تمایل داشتید پیام بگذارید خوشحال می شوم؛
قصددارم با دختر کم سن وسالتر ازدواج کنم.ممنون



واقعا که
خدا شما اولاد بانو لیلیت رو جمیعا از دم گشت شفا بده
یه اس‌ام‌اس بود که می‌گفت: دختری هستم بیست ساله. متمول، زیبا، دانشجو، با کلاس، خوش هیکل، خوش پوش که قصد ازدواج با کسی رو ندارم
فقط خواستم بگم دلت بسوزه



اینم ترسیده لال از دنیا بره
بچگی یادش بخیر زنگ خونه مردم رو می‌زدیم و در می‌رفتیم. ما همچنان که می‌دویدیم هنوز صدای زن صاحب‌خونه می‌اومد که داشت فحش می‌داد
ببین من‌که لال می‌شم و چیزی نمی‌گم. بعضی نمی‌ذارن
من اگه کسی رو بخوام، جایی پیغام نمی‌ذارم. می‌رم یقه‌اش رو می‌گیرم
منتظر اجازه اونم نمی‌شینم. این دنیا هر چقدر حقه اونه. مال منم هست

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

موسیقی زیر زمینی




در روزگار جوانی، چنان‌که افتد و دانی. ما یه حکیم‌افلاطونی داشتیم به‌نام قاطبه. این حکیم بزرگوار گاه بیاناتی می‌فرمود که دیگه الان باید با آب طلا نوشت
مثلا بنا به فرمول ایشان برای خوانندگی، آقا اصلا مهم نیست صدات خوب نیست.
با میکسر و اکو و ادیت و کوفت و زهر مار برات درستش می‌کنم
از چندتا چیز غافل نمون
اولی انگشته.



باید صبح تا شب این انگشتان مبارک را تمرین بدی گاه برای افه اومدن و گاه به حوالت دادن
قلم بعد چشم و ابرو است گاهی چپ گاهی راست. بده بالا. بیا پایین
حالا اون‌ور .... به تمام جهات اربعه

ولی آقا از این انگشت غافل مباش







قدم بعدی مد هپلی‌ست.
هرچی چرک و کثیف تر زیرزمینی تر.
بالاخره باید یه شباهتی به موجودات زیرزمینی داشته باشی؟
موهات و ژولی وولی کن و یادت نره همیشه شلوارت در حال افتادن از پات باشه تا نیمه از زیر پیراهن یا زیر شلواریت رو همه ببینن

چی فکر کردی؟
این شهرام شب‌پره. چهارتا خط شعر و داره چهل ساله به چهل مدل تحویل مردم می‌ده هنوز خیلی‌ها نفهمیدن. کی به کیه؟
هرکی هر کیه
تا می‌تونی تو شعرات فحش بده و نفرین کن و سینه بکوب
تونستی از درآوردن چشماش و رفتن زیر ماشین هم غافل نشو
سعی کن یه جوری بخونی که کسی نفهمه چی می‌گی. این‌طوری شیک تری
قیافه طلبکاری یادت نره
ناراضی و
فرار مغزها و صدای امریکا


عید اومد و ما لختیم

چه قیامتیه تو شهر! همه هول عید دارن
داشتم آخر شبی تقویم رو نگاه می‌کردم، دیدم هفتة دیگه عیده و من اصلا خبر نداشتم. امسال یه جورایی حالم خوش نیست. البته تنهایی که برنامه همیشه است. اما دخترها می‌رن سفر و من دوست ندارم عید رو تنهایی نوشهر باشم
در نتیجه چشمم چارتا می‌خوام تنها بمونم خونه. تا ببینم این دل خدا خنک می‌شه ؟
واقعا از خودت خجالت نمی‌کشی عید و اومد و ما لختیم؟
هر سال عید می‌گم، خب حکمتی بوده ولی داره به دقیقه نود می‌رسه و من حکمت دونم دراومد.
تو حکمتات تموم نشد؟
مردم شلوغ، پلوغ. برو، بیا و من همچنان مات جونه‌های نسترن و یاس‌های توی بالکنی‌ام که بهشون دل دادم و باور کردم این آخر بهشت خداست
البته تا وقتی اینجام. نوشهر که نه
اما ما دنیا رو هم همین‌طوری ریز ریزه قبول کردیم و عادت کردیم هر روز از یک پنجره، یک مسیر شاهدش باشیم و ازش سهم ببریم

حکمت روح

راستش دروغ چرا؟ روزی چند نوبت قبل از غذا و قبل از خواب وارد مدیریت می‌شم. صفحة سفید هم باز می‌کنم، اما نمی‌آد
خب بالاخره هستی هم نظم خودش رو داره و پارتی بردار نیست. درسته من قهوة سیاه تنهایی نیمة شب رو با جبرئیل می‌خورم. اما داستان باید سر وقتش و خودش بیاد و تو حاضر و هوشیار باشی برای این‌که بگیریش
اون که رسول گرامی اسلام بود نشد سر خود وعده بگیره
بذار اصلا از این شروع کنم
یهود برای پوز زنی می‌رن خدمت رسول و از ایشان حکمت روح را سوال می‌کنند
نبی‌اکرم هم می‌فرمایند: برید فردا بایید
فردا چیه قربونت؟
وقتی این سیستم بخواد حالت رو بگیره با طول و عرض جغرافیای فن و مهارت‌های خودش می‌گیره که حال کنی، حال
یک، دو، ده، پانزدة الی بیا تا روز چهلم که دیگه حسابی همه چیز سه شده بود و یهود برای خاتم‌النبیین دست گرفته بودن ، ندا آمد
چیه؟ خیلی جو گیر شدی که ما دم دست تو ایستادیم. یا فکر کردی این‌ها رو در تنهایی فکر می‌کنی و می‌فهمی؟
نکنه یادت رفته وحی رو ما هر وقت دل ما خواست ما می‌فرستیم
تازه برو بگو این فضولی‌ها به شماها که هیچی. به من پیغمبر هم نیومده که از دو چیز سوال کنم. روح و قیامت
القصه این‌که، باید یه فیزیوتراپ ماهر بیاد منو از این آتروپی مغزی نجات بده
حالا من هی می‌گم بی‌عشق فطیره، کو گوش شنوایی که باور کنه و از سر جوانمردی آستین همت بالا بزن و نفس گرمش و به عرش برسونه و بگه : یا حق؛ بشنو حرف این آبجی ما رو
بلکه خدا معجزه کنه

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

@ دورت بگردم


چی‌می‌شه که ما نمی‌تونم آدم خوبة داستان باشیم. در حالی‌که می‌دونیم نیستیم
نمونه‌اش همین جهان مجازی. اینجا همه بالای لیسانس و همه مجردن
همه فهیم و متمولند. از ماه اومدن و خاکش‌ون از یه جنس دیگه‌است. هیچ‌کس اهل دروغ نیست و همه از ریا بیزارن و دنبال یه نفر صادق می‌گردن
همه تشنة عشق و بی‌قرار یافتن معشوق‌اند
این‌همه و هزاران همه دیگه که من هنوز یادش نگرفتم مجموع انسان‌هایی را تشکیل داده که در دهکدة جهانی پشت نقاب منتظرن
ولی منتظر کی یا چی؟
ما خودمون به بدی‌ها‌مون آگاهیم. به نقص‌ها یا کاستی‌هایی که شاید فقط در خواب ببینیم
یاد فیلم شوخی بخیر.
پسر فیلم باید سی رو رد کرده باشه و یک‌دل نه صددل به دختر همسای‌ای داده که از خودشون بیچاره‌ترن. بعد به رفیقش می‌گه: می‌دونی اگه فاطی رو به من بدن چی می‌شه؟ می‌رم درس می‌خون، دکتر می‌شم و الی آخر
لابد بعد از یافتن لبتکان اینترنتی این‌ها هم قراره همه یکباره متحول بشن؟
نمی‌دونم والله ما که اینجا از آدم دوپاش عاجزیم وای به بی‌پای اینترنتی

۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

گمنامی عشق

از کی تا حالا دکتر قمشه‌ای داشتند در دانشگاه پزشکی کرمانشاه از عشق می‌گفتند که چطور خلاقیت می‌آره
آدم و جوون نگه‌می‌داره و خلاصه که همه آدم عاشق رو دوست دارن
ولی من اگه بگم. چون دکتر بسم‌الله خان نیستم حتما باید یکی یه گیری بهش بده
بابا. چرا شماها توجه نمی‌کنید؟
اونی که جناب دکتر می‌فرمایند، تئوری همین واویلایی‌ست که من اینجا دارم و چون عملی شده
به بعضی خوش نمی‌اد و به‌قول اکرم خاله، دوره آخره زمون شده خاله. عیب نیست انقدر عشق عشق می‌کنی؟ یه چی آخر دنبالت می‌گن
گفتم: خاله پاشو سحری بخور. ما دیگه باید دنبال کفش‌ها و چمدان تنهایی بگردیم. شما هنوز نگران آخرشی؟
آخر چی خاله؟
چشم هم بذاری اینم رفته و من رفتم و ماجرا رفته
ولی خداوندگار عالمیانا. ایزد پاکانا نمی‌شه از سر لطف یه نظر مرحمتی به شخص بنده الطفات کنی؟
ببین تو که نبودی بشنوی امشب دکتر الهی چی‌ها که از عشق نگفت. مثل همونا که من می‌گم و تو فکر می‌کنی خل بازیه
تازه شاهدشم مولانا بود
حالا گناه من چیه که مشهور نیستم؟

واژگان هدفمند

صبح اولین نامه‌ای که باز کردم زد تو خاله حالم و تا آخر شب منو با خودش برد
یعنی چشمم چارتا دندم نرم تا یاد بگیرم،
صبر کن بذار اول اینو بگم: یکی از سخنان گوهر بار و جواهر نشان مرحوم پدر همیشه این بود
وکلا حرف مفت زیاد می‌زنن. اما، مفتی حرف نمی‌زنن
حالا منم که این‌جا آجان مفت دیدم فکر می‌کنم باید خودم رو دار بزنم. در نتیجه انقدر حرف می‌زنم که، یکی مثل این پادشاه هخامنشی امروز بیاد و صرفا حالم رو بگیره
اول که فکر کردم اینا تست کنکوره؛ یا کنجکاوی؟
گفته بود می‌خوام بدونم این‌هایی که می‌نویسی پشتش چه هدفی داری؟
( هدف؟! آقا من فقط بی‌گناهم سیاسیش نکن)
وقتی مردم زیر ستم و و .... خلاصه که طرف حسابی توپش پر بود و از قضا اول صبحی چشمش به نوشته‌های من افتاده بود. خدا رو شکر دم دستش نبودم. وگرنه مفصل کتکم می‌زد. غلط نکنم منو با نماینده سازمان ملل یا شورای امنیت عوضی گرفته بود
می‌خواست بدونه قراره من با نوشتن چه خدمتی به بشریت بکنم؟
که البته خودشان از پیش تشخیص داده بودن . من یکی از این روشنفکر الکی‌هام که دارم پشت این‌ها افه می‌آم و دیناری بارم نیست
و عجبا که بی‌معجز هم نبود و فهمیده بود، تنها درد من نبوده عشقه که پشت واژگان انسان خدایی پنهان کردم
وای جونت بالا بیاد نفسم و بند آوردی. من که خودم از اول تا آخر فقط همین ساز و می‌زنم. تو چطور این‌قدر سخت کشف کردی
که حالا از خستگی بیای منو دعوا کنی


۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

ساعت عاشقی

وقت غروب اگه بیرون باشم و خیلی خوش شانس. یا اول اتوبان صدر هستم. یا اول همت به سمت غرب
اولی آمدن شب و دومی رفتن خورشید
امشب از اون شبای خوش شانسیم بود که حسابی حال داد وهمون وقتی که غروب تنگ گلوی آسمان و منو گرفته اول اتوبان صدر بودم
کلی چیزهای مهم پیدا کردم
اولیش رنگ خط افق بود که از جنس ارغوانیه کودکی می‌زد
اون‌جا بود که فهمیدم، رنگ‌هایی هست که ما فقط از چشم کودکی می‌تونیم ببینیم
منو و غروب کودکی که عطری بین موز و آناناس داشت به رنگ صورتی
شاید برای همین خیلی شاد نیستم. من رنگ‌ها و طرح‌های زیبای زندگی را گم کردم
من آوای سرود کودکی را از یاد بردم
که شکل مخمل داشت ولی مثل شیشه بود
می‌گم
شما حالا مطمئن مطمئنی این ساعت تنهایی من به سر نرسیده؟
می‌شه لطفا به تقویم الهی یک نگاه کنی؟

۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

صیاد رفته باشد

امروز هیچ حال خوبی ندارم. یه جور وحشتزدگی بی‌ یا با ربط
من اینجا زیاد حرف می‌زنم. اما فقط از خودم می‌گم. به دیگران کار ندارم که دیگران و هستی هم کارم نداشته باشند. درواقع باور من می‌گه: ما حق قضاوت دیگری را نداریم. چون، حتی خودمون رو نمی‌شناسیم
در مسیر آزادگی و شادی در هستی
بدون وابستگی به بیرون از خود یا بت پرستی معروف
گاهی بت عشق است و گاه مقام. گاه شهوت است و گاه خود بهشت.
مادر، اولاد، برادر، عشق ... چمی‌دونم. هر آنچه که ما رو به جهنم رنج می‌بره

حالا منم و این نقطه ضعف. که داره شکل شیر گاو پلنگ می‌شه
همین‌طوری با نقاط ضعف صیدمون می‌کنه. نزدیک‌تر از خودت و تعلقات خاطرت چیزی هم سراغ داری؟

ای اهل ایمان خدا شما را به چیزی از صید می‌آزماید که در دسترس شما و تیرهای شما آیند
سورة مائده آیه 94
مردم از آیات دوری می‌کنند چون نه باور و نه جرات باور ساده گویی هایش را دارند. به‌قدری ساده که از سادگی شک به ابطالش می‌برند
می‌گه: آمو؛ نقطه ضعفت ریشه رنج‌های تو است

بودا گفت: رنج هست چون تعلق خاطر وجود داره
اما، این رو بودا گفت که هم شیک و هم خارجی است. اون رو الله می‌گه که از قرار زورکی است

۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

مشی و مشیانه



الله و اکبر پناه می‌برم به خدا. من‌که از اولم می‌دونستم مو لای درز برنامه خالق نمی‌ره و چی شد این عشق رفت کنار اتوپیا و به زبون خودی مدینة فاضله‌ای شد بیخ دیوار دل که همه با حسرتش روزگار را به‌سر می‌کنیم و در فراق عشق می‌سوزیم
فکر کن ، کی فکر می‌کرد من عمرم را در پی یافتن ریواس حرام کرده باشم؟
یا حتی تو که حرام نکردی و عشق را در بر گرفتی و دلت خوش عاشقی. یه آدم و حوا تحویلمون دادن نفهمیم کی بودیم چی شدیم چی قراره بشیم. لابد خورش ریواس؟ گیج نزن ه الان می‌گم ماجرا چیه

گیومرت نخستین بشررا اهوره مزدا بیافرید. اودرمدت سی سال تنها درکوهساران بسربرد ودرهنگام مرگ از صلب اونطفه ای خارج شده بواسطه اشعه خورشید تصفیه گردید ودرجوف خاک محفوظ بماند .
پس از چهل سال ازآن نطفه گیاهی به شکل دو شاخه ریواس به هم پیچیده درمهرماه ومهرروز(هنگام جشن مهرگان) اززمین بروییدند.
پس از آن ازشکل نباتی به صورت دوانسان تبدیل شدند که درقامت وچهره شبیه به همدیگربودندیکی نرموسوم به مشیه ودیگری موسوم به مشیانه.

پنجاه سال آن دوباهم ازدواج نمودند وبعد ازنه ماه ازانان یک جفت نروماده پا به عرصه وجود نهادند.ازاین جفت هفت جفت پسرودخترمتولدشد.
یکی ازان هفت جفت موسوم بوده به سیامک وزنش موسوم نساک(وساک)ازانهایک جفت متولد شدوموسوم به فرواک وفراواکین.
ازآنها پانزده جفت به وجودآمدکه کلیه زاده های مختلف هفت کشور ازپشت آنها است .
یکی ازپنجاه جفت هوشنگ وزنش گوزک نام داشتند وایرانیان ازپشت انان می باشند)

آخر بی‌آبرویی. تازه دل‌خوش کردیم از نسل آریاییم و چه بسا از آسمان هم آمده باشیم. باید از پشت اولادی باشیم که حتی افت کلاس باشه نام پدر جد را گفتن
ما همین‌که کسی ازمون خورش ریواس درست نمی‌کنه باید کلاه به آسمان بندازیم. دیگه گوربابای درک باقی ماجرا و عشق افسانه‌ای


زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...