۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

عید اومد و ما لختیم

چه قیامتیه تو شهر! همه هول عید دارن
داشتم آخر شبی تقویم رو نگاه می‌کردم، دیدم هفتة دیگه عیده و من اصلا خبر نداشتم. امسال یه جورایی حالم خوش نیست. البته تنهایی که برنامه همیشه است. اما دخترها می‌رن سفر و من دوست ندارم عید رو تنهایی نوشهر باشم
در نتیجه چشمم چارتا می‌خوام تنها بمونم خونه. تا ببینم این دل خدا خنک می‌شه ؟
واقعا از خودت خجالت نمی‌کشی عید و اومد و ما لختیم؟
هر سال عید می‌گم، خب حکمتی بوده ولی داره به دقیقه نود می‌رسه و من حکمت دونم دراومد.
تو حکمتات تموم نشد؟
مردم شلوغ، پلوغ. برو، بیا و من همچنان مات جونه‌های نسترن و یاس‌های توی بالکنی‌ام که بهشون دل دادم و باور کردم این آخر بهشت خداست
البته تا وقتی اینجام. نوشهر که نه
اما ما دنیا رو هم همین‌طوری ریز ریزه قبول کردیم و عادت کردیم هر روز از یک پنجره، یک مسیر شاهدش باشیم و ازش سهم ببریم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...