۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

کاشکی تموم شه

بدن چیه؟ تا مغزم کش می‌آد . یه‌جور مرگ مغزی شدم که هنوز چون گرمم حالیم نیست
دوشبه که از هشت قرص، لالا
راستش من دیگه حوصله‌ام از خودم سر رفته و از این تهیای بی‌انتها بیزارم
از این همه نگاه دوخته به در، گوش چسبیده به دیوار
از خودم شاکی‌ام. مردم راست می‌گن که: کرم از خود درخته. فکر نکن تو کسی رو نمی‌خوای با این اخلاق سگت، کسی پیدا نمی‌شه تو رو بخواد
آخر ساله بذار کمی اعتراف کنیم بلکه در سال کهنه جا بمونه. صبح ده بار از مردم پرسیدم: امروز چند شنبه است؟
یعنی کی عیده؟
نه به جان عزیزت، آلزایمر نگرفتم. اما ذهنم اومدن عید رو ایگنور می‌کنه
بغضی در تمام وجودم پخش شده که داره خفه‌ام می‌کنه
به‌خدا مردم بسکه دردهایی رو قورت دادم که اینجا از ترس ایمان به انسان خدا بازی صداشم در نیاوردم. اما می‌خوام با خودم رو راست باشم
نمی‌شه همه آدم‌ها عیب داشته باشن و من بی‌عیب
دو روز دیگه عیده، نصف سال رو سگ دو زدم که حالا هیچ‌کس رو نداشته باشم
خدایا هیچ‌وقت هیچ‌کس رو محتاج من نکن که بیاد و مثل یابو بره؛ من کشش ندارم. خب اینم یکی دیگه از معایبم
همین که لج کردم و می‌خوام از خونه در نیام هم یکی دیگه از حماقت‌های منه که دنیا رو به خودش کوفت کرده
از خودم خسته‌ام. انقدر که دلت رو بزنه. از این انسان خدا بازی. از این عشق بازی در ناکجا
از این صبح و شام‌های تکراری و یکنواخت
از نوشتن بیش از همه خسته‌ام و بدتر از اون از کاری را نیمه رها کردن
از این‌که هی می‌ترسم پیش خودم کم بیارم
از اینکه تصویر تکراری هر روزی رو ببینم که رو به زواله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...