۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

ساعت عاشقی

وقت غروب اگه بیرون باشم و خیلی خوش شانس. یا اول اتوبان صدر هستم. یا اول همت به سمت غرب
اولی آمدن شب و دومی رفتن خورشید
امشب از اون شبای خوش شانسیم بود که حسابی حال داد وهمون وقتی که غروب تنگ گلوی آسمان و منو گرفته اول اتوبان صدر بودم
کلی چیزهای مهم پیدا کردم
اولیش رنگ خط افق بود که از جنس ارغوانیه کودکی می‌زد
اون‌جا بود که فهمیدم، رنگ‌هایی هست که ما فقط از چشم کودکی می‌تونیم ببینیم
منو و غروب کودکی که عطری بین موز و آناناس داشت به رنگ صورتی
شاید برای همین خیلی شاد نیستم. من رنگ‌ها و طرح‌های زیبای زندگی را گم کردم
من آوای سرود کودکی را از یاد بردم
که شکل مخمل داشت ولی مثل شیشه بود
می‌گم
شما حالا مطمئن مطمئنی این ساعت تنهایی من به سر نرسیده؟
می‌شه لطفا به تقویم الهی یک نگاه کنی؟

من و قمری‌های خونه

    یک عمر شب‌های بی‌خوابی، چشمم به پنجره اتاق بود و گوشم به بیرون از اتاق. با این‌که اهل ساعت بازی نیستم، ساعت سرخود شدم.     ساعت دو صبح ک...