۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

تماس کیهانی



فکر کن!!!
امروز یعنی دوشنبه 18 مهر،
 تولد عزیزی بود که ای هم‌چی یه نموره باهاش ........ سر سنگین و دل جوشانم
از یکی دو روز پیش متوجه رسیدن 18 بودم و این‌که بی‌شک تماسی برای تبریک از جانب من نخواهد داشت
البته از جایی که منم 23 شهریور تبریکی از او نگرفتم، تبریکم به تبریکو از جایی که ایام مبارک و فرخنده‌ی فول مون و من شب‌ها مثل عقر عقربه‌های ساعت در جای جای خونه می‌چرخم
 دیشب قرعه‌ی خواب به وسط هال خونه افتاده و چنان بیهوش شدم که صبح ساعت 9 با صدای لاس‌ زدن‌های
کفتر چایی لات‌های محل که روی کانال‌های کولرهای مجموعه کنگر خوردن و لنگر انداختن
بیدار شدم
ساعت ده یادم افتاد که اوه دیشب که به خونه برگشتم یادم رفت همراه ناهمراه را از کیف خارج و خاموش کنم
خلاصه که با احترانات فائقه گوشی را درآوردیم و گذاشتیم روی میز
وقتی شب با سرکار خانم والده گپ می‌زدیم 
پیغام رساندند که ، نشون به اون نشونی فلانی گفت: تو هم صبح برای تبریک بهش زنگ زدی
و عجیب این‌که هر چه اسمم را صدا می‌زده ، من از قرار صدای فلانی را نمی‌شنیدم و ارتباط قطع شده
فکر کردم بدین وسیله تکه‌ای ناب حواله‌ات مان فرموده و خندیدم
ولی دیدم موضوع جدی تر از تصورات من و به اصرار خانم والده گوشی را برداشتم تا نشون بدم
به هیچ عنوان من امروز به هیچ کس از طریق این گوشی ناهمراه زنگ نزدم که
دو شاخ بل و باریک از روی سرم خارج شد
باور کن به جان عزیز خودم و هر چه عزیز در دنیا هست
 ساعت ده دقیقه به هشت صبح
یعنی همون وقتی که هنوز لاس خشکه‌های کفترا شروع نشده بود و من در خان چندمین پادشاه گیر بودم
و یحتمل کالبد اختری مبارک فرسنگ‌ها از جسمم خارج و در جهان‌های موازی پرسه گردی می‌کرده، گوشی 
خودش برای خودش،‌  از دفتر تلفن گوشی شماره‌ای رو که ماه‌هاست تماسی باهاش نداشتم رو گرفته و ارتباط ثبت شده
یعنی من خواب بودم ولی گوشی درون کیف خودش به فلانی که تولدش بوده زنگ زده
و از جایی که هم‌چنان خواب بودم، طبیعی‌ست که صدایی هم از این‌ور خط به آن‌سوی خط نرسیده
خودم که هنوز نفهمیدم چی شده که این‌طوری شده
ولی تو چی فکر می‌کنی؟
این قصد و یا نیاز فلانی بوده که تلفن را به جنبش واداشته که بهش زنگ بزنه؟
نیروی ذهن من؟
بدن انرژیم، این کار رو کرده؟
شاید هم در خواب راه افتادم و شماره گرفتم و از جایی که خواب بودم، تماس بی‌حرفی قطع شده
هان؟
خلاصه که از سر شب تا حالا حیرون همین یک قلمم که چی شد که این‌طور شد؟
تو چی فکر می‌کنی؟
اون‌وقت به من می‌گن تو چرا مثل آدم زندگی نمی‌کنی؟
نون و ماست خودت رو بخور مثل سایر دختران بانو حوا
کاری هم به کار فراسو و فراروی‌ها نداشته باش
تو می‌گی، می‌شه؟
نه..... نمی‌شه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...