از زندگی هر چی که برداری همونقدر سهمت میشه
ولی از جایی که بشر همیشه نشسته تا از بیرون همهچیز اتفاق بیفته و دیگران و خدا و یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبرش را به را معجزه کنند یا افراد بیرونی متوصل به شق القمر بشن با او احساس خوبی از زندگی داشته باشه
نتیجه اینکه میشه یکی مثل پریسا که وقت تولدش منتظر نشست کی بهش زنگ میزنه
تا مهرهی دوستداران را در کوزه بندازه و نتیجهی آمار را هم خبر ندارم
چون همچنان منتظر موند تا دیگران به سراغش برن
و دیگری میشه پریا که با فاصلهی 11 روز تاریخ میلادش بعد از پریسا
میدونست اگه بخواد سنگر قهر و لوس باز را همچنان نگهداره و نتیجه بیشک چیزی نخواهد بود جز
شبی سر و تلخ و پر از اشک و آه و انتظار
منتظر نموند من براش کاری بکنم
خودش روز قبل از میلادش تشریف آورد اینجا، قهر و .... هم فراموش کرد
چون میدونست این خودشه که باید برای شادیخودش یک کاری بکنه
نتیجه بعد از پنج روز هنوز اینجاست
هم کیک داشت و هم شمع فوت کرد هم هدیه گرفت و هم رقصید و شادی داشت
این ماییم که زندگی را یا رنگین کمونی میکنیم یا راهراه خاکستری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر