وای که چه شیرینی، آزادی
بالاخره خلاص شدم، از هفتاد و هفت دولت که نه، از سههزار میلیارد نخ به دست و پای ذهنم، جستم
دیگه میتونم راهی جاده بشم
ولی امان از این بشر که بیجنبه است
تا وقتی بنا بود برم ،چلک. خب یراست میرفتم چلک و دلم هی از اینجا به چلک نقب میزد
ولی از وقتی که هفتهی گذشته دعوت شدم ولایت
دیگه نمیدونم کجا برم؟ برم سر خونه زندگیم یا بر مزار پدر؟
اما اینا هیچیک مهم نیست
مهم آزادیست؛ آزادی انتخاب و با دو بال پرواز قدر قدرت
ولی آدم هم اگه بنا نبود به سیب فکر نکن، همون گوشه موشههای بهشت موندگار شده بود و چه بسا که هنوز سیب هم کشف نکرده بود
اما از وقتی انتخابی بین بهشت و سیب مطرح شد
همه رو گذاشت رفت سراغ سیب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر