این قالبهای خوب و بدی؛ همین قوائد بازی من یکی رو سرویس کرد
یک هفته است می خوام برم پلیس +10 برای پیگیری تمدید گواهینامهام . از شهریور تقاضا دادم تا هنوز که ازش خبری نیست و دهبار تا دفتر مربوطه رفتم و یا نرسیده یا.....
اون قدیما یه روز مهر نبود یه روز کلید ، رئیس نبود، دوات نبود و ... فلونی، اوم م م م خودت باید بدونی.. اوم م م م
روزگار این مملکت اون بود حالام که رسیدیم به شبکه و سیستم میشه امروز و هزاران بار دیگهای که این جمله در طول عمرم شنیده و خواهد شد
سیستم قطعه. شبکه وصل نیست. سیستم خرابه راه، سیستم راه نمیده
خدا بهخیر کنه عاقبتهامون رو در عصری که اختیارات این ابر ابزار در زندگیهامان بیشتر بشه
برگردیم سر داستان خودم
طی یک هفته گذشته هزار کار رو سرهم کردم که در یک روز و با خرید آرم طرح همگی با هم انجام بشه
از جمله مراجعه به 10 و ... تمام کارها خورده خورده طی هفتهی گذشته انجام شد و فقط مونده بود به این 10 مذکور
و شک نکن تمام این هفته که رفت ذهنم درگیر بود به این موضوع و پرهیز من از هر حرکتی
امروز دیگه در یک عملیات قهرمانانه رفتم و شنیدم که خانم جان یک هفته است سیستم ما به شهرک آزمایش قطع و نمیشه هیچ جوابی به کسی داد. تا هفته آینده.
یک شماره نوشت پشت رسیدم و گفت: هفتهی دیگه زنگ بزن تلفنی بگم کجا بری یا بیای اینجا
یعنی من هر روز هفتهی گذشته هم رفته بودم همین جواب را میگرفتم که امروز گرفتم
برای همینه باید اول صبح قورباغه زشته رو قورت داد تا باقی روز را زندگی کنیم
یعنی اگر همون هفته اولین روز رفته بودم و اینها را شنیده بودم
یک هفتهی تمام با خودم درگیر نبودم برای رفتن به محیطی که صرف اسمش " پلیس +10 " منو از حرکت بازمیداره و ناخواسته تمام هفته انرژیم به سمت 10 نمیرفت و حرام نمیشد
افاف رو زده هول هولی سلام و علیک و راه می داد احال پرسی هم میکرد که بگه:
جا نیست و ماشین را سرکوچه پارک کرده.
رفتم پایین میبینم مردی عجولانه از سرکوچه برام دست تکان میده
همینطور که به سمتش میرفتم فکر کردم و بهش گفتم:
پدر آمرزیده من برای اینکه تا اینجا پیاده نیام یک هفته است علافم
بنا باشه تا اینجا بیام که خب بعدش هم سوار یک تاکسی میشدم و برای این یهذره راه تاکسیسرویس خبر نمیکردم
ولی درونم میدونست این هم خودم به سر خودم آوردم، بسکه یک هفته بهش فکر کردم و انجامش ندادم
یک هفته درگیر بهانهی وسیلهی رفتن بودم برای فاصلهای به این کوتاهی از بهار شمالی تا هفت تیر
یعنی فقط چند کوچه فاصله
در واقع من در تلهی انرژی خونه گیر افتادم
دلم نمیخواد جایی برم و تنها نقطهای که بهم احساس آرامش میده، همینجاست
حتا نه چلک، فقط همین خونهی پدری که خاکش سخت دامن گیر شده
خلاصه وقتی بعد از شنیدن خبر خوش خرابی سیستم به خونه برمیگشتیم رانندهی مزبور بیمقدمه گفت:
خانم ... شما خیلی فکر میکنی. در عرض چند دقیقه به قدر چند روز من فکر کردی، سخت نگیر راحتتر زندگی کن
بلافاصله با خودم گفتم
خب اگر سرعت فکری من و تو مثل هم بود کی میخواست تمام ثانیههای شبانه روز از آفرینش تا پایان را هی بتکونه، هی بتکونه بلکه از توش یه چی دراد تا بتونم مثل آدم زندگی کنم
شاید اگر روزی به جوابی عظیم رسیدم مغزم تعطیل و خودم به آرامش برسم
ولی به هر حال حق با رانندهای بود که در چند دقیقه تونست ذهن شلوغ منو بخونه
من آرامش ندارم و او داره
این بهشت است نه بیشتر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر