۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

امن، گل‌خانه



و اما بگم از حدیث امن، گل‌خانه
از بچگی همیشه یه سوراخی بود که درش قایم بشم و حس کنم جهان امنه
در نتیجه مقیم گل‌خانه‌ی پدری شدم
از هنگامی که چله نشین چلک شدم، کوه و جنگل هم امن من شد. اما
این مدت هر جا که کم آوردم چپیدم این‌جا و حس خوبی که این یک نقطه‌ از حیاط به من می‌ده
فکر کن !!! 
حتا در امن هم باز جای امن می‌خوام
 

این قسمت غربی خونه است
 پشت آشپزخانه و کنار استخر که عاشقشم
هر جا کم می‌آرم تندی می‌پرم این‌جا و آروم می‌گیرم
و وای از من که به بهشتی برم که نه گل‌خانه‌ای باشد و نه امنی
چه‌طور می‌شه که همیشه به یک پناه امن احتیاج دارم
در مکانی که از ابتدای جاده‌اش برایم امن محسوب می‌شه تا خود خونه و باز هم درش دنبال امنی می‌گردم
کی من از تو ذهن بیگانه رها می‌شم؟
کی قراره دست از سرم برداری؟
کی قراره از شر هر نفوذی از ارگانیک تا غیر ارگانیک رهایی یافت؟

 این‌جا می‌شینم و همه‌ی جریان ذهن خاموش می‌شه
شاید نقطه‌ی انرژی باشه و شاید
چون درخت‌ها به هم نزدیک و سر در هم فرو آوردند برایم حدیث گل‌خانه می‌سازند؟
چندتا از این احادیث در زندگی من هست؟
چند رد پای کودکی تا هنوز مرا رهسپار می‌کنند؟
چه‌قدر از کودکی همراه من است


آیا بزرگ شدم یا هنوز در کودکی و باغ پدری به‌سر می‌برم
که البته این‌جا هم پدری‌ست
حتا اگر من ساخته باشمش باز از سرمیایه‌ی پدر بوده است
و من هم‌چنان به جستجوی امن پدر می‌گردم
جهانی که درش حامی هست و نامش پدر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...