صدای خستهاش از آنسوی خط گفت:
- وای خاله نگو که حسابی بز آوردم.
- از کجا؟
- نه بز واقعی. امروز گوشی موبایلم را از روی میز کار دزدیدن.
گفتم: همون که توی کلاس هم ازت آویزونه؟ لابد حکمتی داشته.
که البته درحال گفتن این جمله خودم میدونستم دارم از کد سوخته استفاده میکنم.
چه میشه کرد؟ در این مواقع باید یهجوری دلداری داد. اضافه کردم: « انشا.... دزدش خوش دست بوده و برات خیر بیاد. »
اما خودم هم در همان آنی که میگفتم میدونستم شر و وری بیش نیست
این حکمت و قدم و ... اینا رو قدما برای آرامش لحظهای ساختند. هزار بار خودم این جمله را شنیدم
وقتی ماشین میخری میگن، چرخش برات بچرخه و خوش قدم باشه. دزد میآد هم همین را میگیم. در وقایع هم که حکمت خداوندی نهفته
خلاصه که همه میتونن باعث وقایع اطراف ما بشن، جز خود ما
و این حکمت خدا کجاست که ازش بیخبریم؟ نمیدونم
مارو سرویس کرد بسکه ما رفتیم و به در بسته خوردیم که روش نوشته بود حکمت خدا
راهی هم که رفتیم و باز بود، نتیجه خرد ماست
« بماند که از دیشب با خودم درگیرم: باز دم زدی یه بلایی سر یکی اومد؟ چهکار به موبایلای این بدبختا داشتی که اینطوری بشه؟ همون لحظاتی که تو دم زدی برای موبایلش؛ ببین چی به سرش اومد؟ که این هم از هراس من از من برمیآد. نه واقعیت کلام من. گرنه الان باید خروار خروار عشق داشتم. کم اینجا فریاد زدم آی عشق بهمن حادث شو؟ »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر