۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

از عدل تو تا وهم من







پسرک هر روز دیر به مکتب می‌رسید، شیخ گوشش گرفت و پرسید: چرا؟
پاسخ رسید که: خانه‌مان آن‌سوی رود است و هر روز باید از کجا تا به کجا بروم شاید کلکی یابم به این سوی آیم.
شیخ گفت: ابله جان، بسم‌الله بگو و از روی رود عبور کن.
از آن پس پسرک صبح‌ها زودتر از همه در مکتب حاضر بود. روزی شیخ گفتا:
- چه خوب که زودتر از همه می‌رسی. چه می‌کنی؟ کلکی ساختی؟
پسرک به فکر اندر شد و دگر روز به شیخ گفتا:
- مادرم مرغی بریان و سفره‌ای گسترده از برای شما. به هنگام ظهر باهم به خانه‌مان خواهیم شد.
ظهر شیخ و پسر شتابان به سوی رود رفتند. از کلک خبری نبود. پسرک گفتا:
یا شیخ بیا باهم از رود عبور کنیم. بسم‌الله گفت و به‌راه افتاد. شیخ متحیر به او می‌نگریست که، چه‌گونه بر روی آب راه می‌رفت. پسرک که دست شیخ خوانده بود نزد وی بازگشت و گفت:
- نمی‌آیی؟
- بی‌کلک؟
- هم‌چو من بسم‌الله گوی و بر آب بیا.
و شیخ در فکر اندربدو گفت:
- من همین‌طوری حرفی زدم و تو باور کردی. من به‌قدر تو صداقت و باور ندارم که بی‌کلک از آب بگذرم.




این همه گفتم که بگم:
هزار و چهارصد سال پیش که وحی می‌رسید، « گاه اراده کنم و جان برخی به هنگام شیرخوارگی و برخی به پیری ستانم. » محمد به‌قدر پسرک ساده بود و می‌پذیرفت.
شاید از همین روی باشد که محمد ختم انبیا شد و دیگه جناب جبرئیل بر کسی ظاهر نمی‌شه. چون باید هزار و چند برهان بیاره که:
چه‌طور خالق عادل می‌تونه قصدهای چنین خون‌بار داشته باشه؟
زلزله، بیماری، سیل، رانش ....... آیا این همه در کفه‌ی عدالت شما جا  می‌گیره؟

امروز قاطی کردم نه که فکر کنی کفر می‌گم. سر از خدایی‌ت در نمی‌آرم. 
چه‌طور خلق می‌کنی از برای مردن؟
 وقتی در کارگاه می‌سازم، به نابودیش فکر نمی‌کنم. دنبال جایی می‌گردم که مخلوقم محفوظ بمونه. شما رو چه حساب و کتابی اراده می‌کنی و به موجوداتی می‌گی باش که قرار نیست باشند؟؟
چه‌طور می‌آییم که نرسیده باید رفت؟
گو این‌که وقت رفتن به پیری هم رسیده باشیم باز هم زود خواهد بود. به پس پشت که نگاه می‌کنم گویی عمرم چند صباحی بیش نبود که نیامده هنگام رفتن شد!!!
باز با این حال به آن خستگی لازم رسیدم که دل به دنیا فانی نبسته باشم و هر لحظه آماده‌ی رقص با مرگ باشم
اما ..................... این بچه‌ها چه گناهی به درگاه عدل تو داشتند؟



یا نکنه هر از چندی شما خودکشی می‌کنی؟
وقتی روح تو میل به مرگ و خودکش داره، از منه مخلوق چه باک؟
عدل شما بدجور حلقم را گرفته و نفس به راحتی آمد و شد نداره

مگر بودایی بشم و به تناسخ روی بیارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هر کاری  جز زیر سوال کشیدن عدل شما


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...