۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

کلاغ خوش خبر






یک روز تازه و دوست‌ داشتنی دیگه شروع شده و من
 از صبح در حیرت یک کلاغم
باور کن
یکی از کلاغای محله چند روزه همه‌جا رو ول می‌کنه و صاف می‌آد می‌شینه کنج   بوم همسایه و زل می‌زنه مستقیم به اتاق کارم
یه‌جوری هم می‌شینه که نه می‌شه گفت، 
در کمین شکاره. نه می‌شه گفت، داره آفتاب می‌گیره و نه هیچ شناسه‌ی تعریف شده‌ی دیگه
در نتیجه من می‌مونم و وهم یک پیام 








خدا خیرت بده کارلوس عزیز که تو یه نقطه‌ی دست نخورده برای تماشا نگذاشتی
کوه می‌بینیم تندی می‌گم،
 درود بر اقتدار تو ای سربرافراشته به آسمان
می‌ریم جنگل
 باز یه داستان دیگه و درود به روح پاک جنگل
آسمون و ستاره و تا مارمولک هدفمند شدند در جهان ما و همه همه کاره هستند، غیر از شخص من
حالا هم نوبتی هم که باشه نوبت این جناب کلاغه


نمی‌دونم وقتی زل می‌زنه به مغرب را به فالی بگیرم یا نگاهش به مشرق را؟
نمی‌دونم با من کاری داره یا با شانتال
و از همه بدتر این که
کلاغی که با هیچ چیزی جز نشستن مقابل پنجره‌ی من کاری نداره، چه بسی که شخص ساحر کبیر دون خوان باشه
خلاصه که خدا تیرو تخته رو خوب باهم جور کرد
بی‌بی پیش درآمد جهان وهم بود و کارلوس اسباب رسیدن به دکترا
و من که می‌خوام حتا حضور این کلاغ محلی را برای شروع امروز به فال نیک بگیرم
حتما خبر خوشی در راه است
چرا که نه؟





می‌تونی با یک عطسه شروع کنی
بگی، صبر اومد و از کار و زندگی وا بمونی
یا از جمله‌ی عابر پشت پنجره برای خودت فال بگیری
می‌شه از زیر هیچ نردبامی رد نشد و از هر چه روز 13 گذشت
هر چه خرافه داریم جمع کن و ببین همه‌اش در جهت نکردن کاری‌ست
یعنی اگر بخواهی یک جمع‌بندی کوچیک از کتاب امثال و محکم به‌دست بیاری
به این نتیجه می‌رسی
این ملت نه به مذهب کار دارن نه با سنت
همه معطل نشانه‌ای برای زندگی نکردن و حبس در خانه‌ایم
بعد هم می‌خواهیم بریم از ایران بل‌که در دیار فرنگ زندگی کنیم
و دراون‌جا هم نه گمانم با این همه بار خرافی راه بده که دمی به آسایش نفس کشید
می‌گی نه؟




 
یکی‌ش شخص شخیص پریا که دیروز طی یک اعلامیه‌ی کوتاه خبر داد
من دارم کارام رو می‌کنم برگردم ایران
ای بچه تو اون روح کلاغ محله
تو پوست من و کندی که بری از ایران، اون همه امتحان و برو و بیا
اون‌طور خونم رو کردی تو شیشه که زود باش  ..... همه و همه هنوز یک‌سال نشده می‌خواهی برگردی که چه کنی؟
این خونه همان خونه که ازش فراری بود و من همان مادر سخت گیر دیروزی و همیشگی
چی عوض شده آخه دختر جان؟
فکر کنم به‌خاطر شمال برمی‌گرده
یعنی دروغ چرا قدیما که می‌رفتم چلک، دل نمی‌کندم برگردم پایتخت
از وقتی دخت خونه رفت اون‌ور آب، مام دلیلی نداریم برای رفتن چلک
یعنی این چندماه که هر بار رفتم، خیلی زود برگشتم، حتا حوصله‌ام سر می‌رفت
اما اگر پریا بود که دل نمی‌کندم برگردم خونه
همین‌که یادم می‌افتاد یک طلبکار مدام کنج خونه هست، پام سنگین می‌شد و توجهم به طور مضاعف به روح مقتدر جنگل تبرستان جلب می‌شد
و چون بناست همه چیز فال نیک بشه، 
می‌تونم فقط فکر کنم ، برمی‌گرده که من با لذت فراوان راهی جاده و همان‌جا برای خودم  ماندگار بشم
فقط به‌خاطر چلک نه هیچ چیز دیگر
چون امکان نداره باور کنم دلش برای من تنگه یا هیچ کس دیگه








 


این عکس دیگه آخر شرمساری انسان
سنجاقکی بیش نیست
ببین چه‌طور چار چنگولی به زندگی چسبیده؟
و ما چه می‌کنیم؟
همیشه رها کردن شاخه‌ها














هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...