۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

جان من بیا یه نخود بچگی کنیم




این هنرجوهای تازه منو سخت به یاد دیروزهایم می‌برند.
 شاید قرار گرفتن در برابر این آینه‌ی کهنه باید به‌یادم می‌آورد که چه راه دور و دارزی طی شد تا به این نقطه رسیدم
پسره آهسته آهسته، ریز ریز کار می‌آره، اما تمیز و فاقد جرات
دخترک تند تند و بزرگ بزرگ، اما پر جرات
ولی هیچ کدام به دردم نمی‌خوره، کلی زمان لازمه تا  این ها را به تعادل برسونم
در حالی‌که می‌بینند با چه سرعتی نقاش می‌شوند؛  ولی بی‌من به کار گند می‌زنند
هنگام هنرجویی من رسم طور دیگری بود
فقط یک چیز مهم بود، نقاشی
کاری که غلط نکنم در قنداق هم به آن فکر کرده بودم
  چهار سالم بود که  در کودکستان کاخ کودک،  برای اولین‌بار گل‌سرخی را رنگ کردم. 
هنوز بعد از هزاران سال لحظات پرکردن گل‌برگ‌ها با مداد رنگی تا سرویس خونه و مسیر تا مادر را که  دفتر چه از دستم جدا نشد.
چنان  قلبم به شوق می‌طپید که هنوز صدایش در گوش دلم به‌یادگار مانده است
پر از شوق بودم و باز شدن در که چه کشدار بود،
 خوب یادم هست، 
هوا همان هوایی بود که هنوز هم عاشق‌ش هستم
یک عصر زمستانی و بارانی با خیابان‌هایی پر از چراغ‌های رنگی
  روح من فقط به شوق رسم و رنگ به این جهان آمده 
 هیچ‌گاه دنبال نتیجه نبودم. 
از اولین استاد آقای صفا در دوازده‌سالگی تا آخرین استاد جناب هداوند در سی سالگی
من فقط لذت رسم و آموختن را خوب می‌شناختم
لذت شاگردی، شوق لحظات خلقت نه رسیدن به پایه‌ی استاد
اما بچه‌های کیک زرد،
 تند تند می‌آن و تند تند هم قصد رفتن دارند، 
به حرفت گوش نمی‌دن، چون ذهن‌شون درگیر هزار و یک کار نیمه بیرون این دیواره
بچه‌های عصر جنگ، دل کوچیک و شتابزده
عاشقان همیشه شکست خورده
  پشت سه پایه به قرار شب فکر می‌کنند. حین کار به گوشی همراه بی‌صدا شده 
درگیر روابط و ترس تنهایی 
هنوز خط اول کشیده نشده به فکر قاب کردنه 
 شاید به دلیل عشق به خلقت طی مسیر نمی‌کنند؟
اما استعدادش را دارند
بیشتر درگیر نمایش و افتخاراتند
این بچه‌های عصر امروزند، که در روابط‌شان هم چنین اسیر ذهن‌ند
 نه مثل من بچه‌ی میدان‌های پشت هم نارمک و دوچرخه بازی در عصرهای بهاری، تابستونی 
عطر گلسیرین و امین‌الدوله که از شانه‌های دیوار به سمت آسفالت سر خورده
جهان من فقط در دل دیوارهای خانه‌ی پدری واقعیت داشت و به لطف نبود امکانات و تکنوآلرژی و باوری از جهان‌های دیگر  درش نبود. 
 آبی‌ آسمانم با ملافه‌های آب ژاول خورده‌ی روی بند،  ابری می‌شد
  کوچک بودم و جهان بسیار بزرگتر از آنی که در ذهنم جای گیرد
 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...