۱۳۹۲ اردیبهشت ۶, جمعه

من جمعه



وای شنبه، ای طلبکار دیرینه‌ی سال‌ها. 
تو هنوز حس خوبی برای من نیستی. 
رسیدنت چه بسیار راه‌های نرفته و حرف‌های نگفته و کارهای نکرده‌ای را به‌یادم می‌آورند که همگی پشت تو جامانده
چندهزار بار عهد کردم که:
صبر کن، به‌خدا قول می‌دم. شنبه این کار را انجام می‌دم
جمعه شب می‌رم حموم موهام رو می‌بافم و دیگه از شنبه تو کلاس خر می‌زنم
حال این‌که ما همیشه با موی بافته به مدرسه می‌رفتیم و تضاد عمل با عهدی که می‌بستم هم
جای کلی تراپی داره
به عبارت لری یعنی:
از شنبه قول می‌دم با میل خودم به فرامین حضرت خانم والده عمل کنم، تا از آن پس فرزندی نمونه ، کوشا و ساعی باشم
همان‌ها که مادر جان دوست می‌داشت
یعنی می‌پذیرفتم  از یه شنبه‌ای که هرگز نرسید، همانی باشم که خانم والده دوست داشت
نه تحمل استبداد خانم مادر و کج روی‌های پنهانی از جمله،
 حضور در کلاس ولی غیاب در آن و ورود به جهان تخیلاتی که همیشه با من بود
و چه‌طور می‌شد خودم نباشم و والده بود؟






وقتی هنوز خودم را نشناخته بودم قصد داشت شبیه اویی باشم که خودش هم از او بودنش راضی نبود
اگر بخوام درباره‌ی تو بنویسم مثنوی رومی از لطف خواهد افتاد ای شنبه‌ی همیشه ناگزیر
و امروز می‌فهمم که چرا هرگز تو را دوست نداشتم
زیرا همیشه شنبه یعنی: کسی جز خود بودن
و چه خوب شد که هیچ‌گاه بچه‌ی حرف شنوی نبودم و شنبه از اعتبار افتاد
ما ماندیم گرانی بار وجدان درد از باب رسیدن شنبه‌های هرگز نرسیده
همیشه پشت شنبه جا ماندم
همیشه از روی شنبه جستم
من همیشه جمعه بودم
شاید همان جمعه‌ی معروف رمان معروف جزیره‌ی معروفی که اسمش از یادم رفته
اما به هر جهت معروف بود
 


صبح همین‌طور که از این شونه به اون شونه می‌شدم
فکر می‌کردم که :
چیه این همه ننه من غریبم درمیاری که همه هستم جز اونی که از ازل بودم؟
چرا دکتر نیستی؟ 
یا وکیل ؟
چرا شوهر خوب و سذبه زیرت همین حالا سرکار نیست؟
چرا تو توی مطبخ نیستی؟
این دستای کثیف چیه؟ اینا چیه؟
رنگ و ذغاله؟
آفرین، صد آفرین هزار و سیصد آفرین. تو که همه‌اش خر خودت را سوار بودی، کجاش رو تو نبودی؟


همون‌جایی که در جهان خودم بودم و خوشحال نبودم
بار وجدان داشتم
گرنه که هر غلطی خواستی کردی
هوی عامو
تو نقاش شدی
این قلم در لیست آرزوهای هیچ یک از والدینت نبود
سبک‌سرانه و بی‌خبر ازدواج کردی
مادر بی‌چاره حتا خوابش را هم نمی‌دید
بی‌خبر و خود سر هم سه‌بار از یک نفر تلاق گرفتی
همه‌ی راه رو که رفتی
ذهن و از بیخ می‌کندی که حداقل حالش رو می‌بردی
نه با یک خروار مجادله و وجدان درد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...