۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

یونجه‌زاران تهران







امروز از دنده‌ی شاکی بیدار شدم
شاکی از این‌که چرا بزرگ شدم؟
بچه بودیم زور می‌زدیم تند تند بزرگ بشیم و حال شاکی از این‌که چرا بچه نموندم
شاکی دلتنگ برای بچگی ، جهان آزادی و زیبایی
خیابان‌های خلوت تهران که فقط با صدای خنده‌ی بچه‌ها یا عبور بی‌گاه نون خشکی که فریاد می‌کشید:
نمکی...........ه،          نووووووووووووووون خشکی
نون خشک می‌گرفت و نمک می‌داد
و بعد هم صدای پرنده‌ها
هنوز یونجه‌زاران تهران حقیقت داشت 
و من که کودکانه 
از بین دیوارهای ریخته 
برای دیدن یک شبدر سرک می‌کشیدم

حیاط خانه و مادر باهم عطر رز می‌داد
و   هنوز عطر رز یادآور مادر است
خداحفظش کند 
  دستان نرم سفیدش چروک خورده و شکر که هم‌چنان،
 هست و بی‌حد پر مهر است



 
آفتاب بی خست برقالی‌  پهن می‌شد
گنگجشکان با شادی شاخه به شاخه بازی می‌کردند
کبوترهای رقصان محله برآسمان و
سکوتی دلنشین جریان داشت

و من که هنوز در پشت سر جا ماندم
 وسط شاخه‌هات بزرگ توت
زیر سایه‌ی تاکستان 
بین بوته‌های بلند ذرت
در دل همین پایتخت نکبت


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...