بشمر سه آستین کلفتی بالا رفت و افتادم به خونه تکانی
فکر کن!
ما هیچی نمیدونیم و منی که از یک ماه پیشتر عهد کرده بودم امسال هیچ کاری نخواهم کرد، نه تنها تهران خونه را حسابی تکوندم، مجبور شدم خونهی چلک را هم بلند کنم و حسابی بتکونم
بلکه حال و مال و احوالمون در سال نویی بهین روزگار باشد
دروغ چرا؟
کلی هم حالش رو بردم
تا کی هی سال بیاد و بره من مثل یک عکس در قاب پشت یک میز ثابت هی این سال را تحویل بگیرم و اون سال را پس بدم؟
همیشه شعبون یهبارم رمضون
کسی چه میدونه؟ شاید امسال ما از خوبی زیر و رو بشه
اما دروغ چرا؟
جملهای مرموز به سمت تکاندن خانه جان هولم داد
اینجوریه دیگه، برخی با یک جملهی بد ، چپ میکنن و برخی دیگر به بالا صعود خواهند کرد
و از جایی که با سپر و ذره رستم پای یه عرصهی جهان گذاشتم
منم و جنگ همیشگی با جریانات
اما موضوع :
دوشنبهی آخر سال با وکیل قرار داشتم به همین دلیل مجبور شدم یکشنبه تهران را ترک کنم
روبروی جناب وکیل نشسته بودم که گفت:
همیشه بدشانسی آوردی
منو میگی، ضربهی مهلکی بود که به مغز و باورهایم نشست
با وکیل کاری ندارم اما خودم که میدونستم بر بال معجزات زندگی میکنم؟
با همه اینها ذهن مکار جمله را روی هوا زد و رفت تو کار ما به وز وز
ای بیچاره. ایحیوونی، ایطفلکی این منه بیچارهی بدبخت؛ تو از اول بد شناس بهدنیا آمده بودی وگرنه چرا همه با هم و تو تنها؟
این صفحه یه دو سه ساعتی بر گرامافون مغزم چرخید
درگیر شده بودم که، حالا تو بگو بر بال معجزه؛ سیچی باید این همه معجزه لازم باشی؟
نه که راس راستی ایوب بودی و خبر نداشتیم؟
نه که از نطفهی ابراهیمیان و پیامبر باشی؟
داشت میرفت به سمت بیتالمقدس که مچش را گرفتم و خفهاش کردم
با یک عملیات انتهاری خونه تکانی وارد مبارزه شدم
من هستم، در بهترین شرایط موجود
چی میخوای عوضی حراف از جونم؟
بشمر ببینم چند نفر مثل من در بهشت و وسط ابرها به استقبال سال تحویل نشستند؟
اگه اختیار زندگی را به دست ذهن بدیم، جز سرویس مداوم و پیاپی چیزی نصیب نخواهد شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر