هنوز سپیده نزده بود که بیدار شدم، لعنت به هر صدایی که بیدارم کرده بود فرستادم. حسب عادت سیگاری و دوباره خوابم برد
خدا نگیره از من سیگار رو که حتا لحظهای در سراشیبی زندگی تنهام نذاشته و اسمش شده رفیق بد
دوباره که چشم باز کردم صبح شده بود، قبل از اقدامات ذهن و فوران آیات یاس، ریموت تیوی را برداشتم و بلافاصله، شبکه بوشهر
گاه به این فجایع که فکر میکنم، بهکل منکر حضور روح شما در خودم میشم
یعنی خدا باشی و آرومت بگیره؟
نمیدونم خیر و شر را چهگونه بر جهان تعریف میکنی
نمیدونم بعد از سفر هم راهی هست؟
به باور من ، نه. حداقل نه اون مسیری که بهخاطرش بنشینی و اجازه بدی بلا از سر و روی زندگی آوار بشه و به امید بعدش باشی
ذرهای از تو که در من است با این آمدنها و رفتنها به رعشه میافته
حالش بد میشه و تا چندین روز به کما میره
چهطور تماشا کنم مردم بدبخت زیر آوار و من به حکمت شما بیاندیشم؟
چهطور دلت آرزوم میگیره؟
اوه شرمنده، یادم نبود شما دل نداری، گرنه عاشق هم میشدی و با شناخت عشق شاید حتا لزومی به تجربهی خودت در ما نداشتی
شاید حتا اگر عشق در تو بود، راه به ابلیسیان گشوده نمیشد
و چهطور بر این زمین قدم بگذارم وقتی میلرزد و هموطنم را در خود فرو میبرد و باز بگم:
سلام ، زندگی. صبحت بخیر دنیا
همینوقتهاست که نه تنها به عدل شما که به حضورت در ما و در هستی شک میکنم
بچههای بیگناه، معصوم، دنیا ندیده به چه جرمی محوم به مرگی چنین؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر