۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

هاوالا



وقتی می‌شه این‌طوری جهان بهتری داشت، چرا آستین بالا نزنیم؟
هاوالا، باور کن به جدم راست می‌گیم؟
بذار از اولش بگم، اون جمله برای آخرش بود افتاد اول که تقصیر ذهن منه
یعنی وقت نوشتن به‌قدری هوله تند تند ور می‌زنه وقتی من یک جمله‌اش را می‌گیرم که بفهمم چی گفت تازه می‌رسم به اولش که باید درست از آغاز بگم و اون هی از آخر می‌پره وسط نوشتنم
دیروز یعنی روز مادر که با خرید یک گلدان شروع و به ظرفی پر از خوشمزه‌ترین سبزی خوردن دنیا ختم شد، درس بزرگی به‌من داد
که کلی چرایی‌های داستان مرور سال 90 و رسیدن به صلح با پشت سر را شفاف سازی کرد
اون سال هم وقتی برگشتم تهران  انگار همه اهل بیت جادو شده بودند
حضرت برادر که با آغوش باز به استقبال آمد تا همه اهل خاندان که نمی‌دونم چه‌طوری شد که با هم از سر صلح درآمدند
و مام با خودمون گفتیم:
نه که مدت زیادی مستمر و مقتدرانه مرور کردم، کلی تنسگریتی و کار عملی .... اینا روح هم دلش به رحم آمد و یک‌باره جهت گردش چند ساله‌ی چرخه‌ی زندگی را متوقف و به سمت صلح گرداند
در نتیجه هربار کم آوردم، پریدم مرور کردم و تازه شدم
اما یه چیزی کم بود، همون جرقه‌ی جادویی هنگام بازگشت
همه این صغرا کبرا ها باشه تا بگم







دیروز دوباره جادو رو دیدم
جادویی که در قصد جای گرفته. 
وقتی گل رز خریده شد و روز شد روز مادر، داستان برگی خورد
عصر خانم والده پر از هیجان شادی همانی که گویی قند در دلش آب می‌شد طی تماسی گفت: شام بیا پایین اخوی گرامت بعد از عمری داره با طایفه برای شام تشریف می‌آره از طبقه 6 به 3. 
خانم‌مادر عاشق این یه دونه ولیعهدش و بسکی بهش کار داره، ولایتعهد هم اعلام دوری و دوستی کرده

مگر در راه پله و یا بنا به احضار خانم والده از در منزل حضرت مادر رد می‌شه
میهمانی یک‌باره‌ی شام دیشب برای مادر کم از سور و نیکویی روزمادر نداشت که اون‌طور هیجان‌زده به من خبر بده شازده پسر قراره بنشینه پای سفره‌ی مادر
من‌که نرفتم زیرا بنا بود دخت بزرگ خانه از راه بیاد و اما چه آمدنی
با یک ظرف پر از سبزی خوردن گل‌چین و دست چین ، شسته و تمیز 
راحت‌الحقلوم از در وارد شد
آخر شب وقتی که پر از لذت، سبزی تازه می‌خندیدم بود که فهم کردم
همه‌ی زندگی قصدی‌ست که ما می‌کنیم
چرا بهترین قصدها را نکنیم؟
قصد صلح، آرامش، رضایت، سلامت .... قصدی که کل را در برخواهد گرفت
تنها گفتن ساده کافی نیست
مهم طی شدن درونی یک جریان احساسی‌ست که به قصد منجر می‌شه و می‌تونه اراده‌ی ما را در مسیر جاری کنه
اتفاقی که از دیروز ساده، حقیقتا روز مادر ساخت
روز مهرورزی به مادر
از من به مادر
از دخت من به من 






  خودبزرگ بینی  اجازه نمی‌ده واقعیت جهان را درک کنیم
تا بچه بودیم و زیر چتر حمایت والدین، دنیا هم امن بود و ما عجله داشتیم زودتر بزرگ بشیم
بزرگ شدیم و و گند  واقعیات که درآمد، نه گذاشتیم نه برداشتیم یک‌باره فتوا دادیم
عجب جهان ... فلانی اه اه چی فکر می‌کردیم چی شد؟
اصولن که مردم بد شدن، اون قدیما کی این‌طور بود؟!!
در نتیجه می‌ریم و پشت گاردی که این سال‌ها به‌نام زندگی ساختیم پنهان می‌شیم
غافل از این‌که ،   این منظومه‌ی شمسی
در این جمیع سیارات چنین و چنان ما شانس این را داشتیم در این زمین تنها استثنا منظومه‌ی شمسی
دارای چهار فصل، باران و گرمای خورشید و اکسیژن به وفور و زیبایی‌های بسیار و .... چنین و چنان
به دنیا بیاییم و خدای‌گونه زندگی کنیم
همه را گذاشتم، تمام انرژی‌های حیاتی خرج، ترس
نفرت، کینه، خودبینی، خودخواهی، دشمنی و جنگ می‌شه









 برابر دیوار سیمانی ساختمان کناری خونه گلدان‌های بسیار گذاشتم تا وقتی صبح چشم باز می‌کنم
قبل از رسیدن نگاهم به سیمان با سبزی و طراوت گل‌ها برخورد می‌کنه و در همون حیطه به بازی‌گوشی سرگرم می‌شه















 

طبق سنت پایتخت دور تا دورم ساختمان‌های بلند هست
اما شانس من این بوده که مشرف به حیاط‌ها باشم. 
شانس لذت بردن از 9 پارچه حیاط سبز
دیگر ساختمان‌ها هم که ناگزیر پیداست
پشت گلدان‌ها می‌مانند تا من هر لحظه
فقط سبزی حیات را ببینم
من گل‌های بسیار هم در ذهنم کاشته‌ام
گل‌هایی برای همسایه،
 کاسب محل،
 در و دیوار همه را از پشت گل‌هایم می‌بینم









 





واجب نیست همیشه در جنگل و باغ باشیم
یا حتا حیاط داشته باشیم
هر جای دنیا که باشیم 
این ما هستیم که زیبایی جهان را خلق و تعریف می‌کنیم
حداقل برای خودمون
و این تعبیر تمام زندگانی‌ست











 
حق انتخاب من برای منظری که از دنیا دارم
این اختیارات من به‌نام انسانی‌ با امتیاز روح الهی‌ست
گرنه بیرون از این دویارها خبری نیست
بیرون از ذهن ما جهانی نیست
جهانی همانی‌ست که ما هر لحظه می‌سازیم
این منم که انتخاب می‌کنم از کدام پنجره به این جهان بنگرم
 این تویی
این ماییم که برمی‌گزینیم کدامین افق را منظر زندگی قرار بدیم
وحشتناک نیست همیشه همانی را تکرار کنی که تجربه داشتی و می‌شناسی و راه هم نداده و تو با اصرار می‌خواهی، یه‌جوری راه بده؟








 








ذاتا براین مبنا به‌وجود آمدیم که فقط یک آسمان باشیم
آسمانی که 
شب می‌شه روز داره،
 گاه ابری‌ست و می‌باره
اما همه بر سطح رخ می‌ده
همه می‌ره
و آسمان هم‌چنان آبی‌ست
ما اصرار داریم خاطره‌ی تمام ابرهای زندگی را بر این آسمان به زور بچسبانیم
فقط یک آسمانیم
گاهی تاریک
گاه آفتابی









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...