یک روز وسط حیاط مدرسه و زنگ تفریح، مریم سیف گفت:
هی کاریابی، تو که از همه بزرگتری میدونی عشق چیه؟
سنی نه منظورش به درازی قدم بود که از همه بلندتر و ته کلاس مینشستم
طفلی فکر میکرد هر کی بلندتره به اطلاعات نزدیکتره لابد
منم که کپ کرده بودم از اون به بعد رفتم به خواب عشق
خوردنیه؟ پوشیدنی؟ بردنی یا آوردنی .... این چی بود ازم پرسید
تفاوت منه اون بالا با بچههای اون پایین همین بس که
تا اونروز حتا اسم عشق رو نشنیده بودم
چه به اطلاعات دقیق
از اون زمان به بعد خواب و خوراک و زندگی رو گذاشتم و مثل کاشف یکی از اهرام رفتم به جستجوی عشق
و تمام تاوانی که یک بشر دوپا میشد برای عشق بده رو پرداختم
تا فهم کردم
عشق خیالی بیش نیست
مثل باد بهاری در موسم بلوغ میآد و تا ته عمر ناشناخته میمونه و ما در حسرت
اما اگر کسی عمر و شانس تجربهاش رو به اشکال مختلف داشته باشه
میفهمه که این عشق سرابی بیش نیست
سرابی در عمق ناشناختگی و حرص و ولع
تا وقتی نداریش ، به جنون میرسی برای دستیابی
زیرا
با عشقی خیالی و کاملن ذهنی درگیری
مشخصهای که تو از محبوب دور از دسترس ساختی
و در شناخت مثل شمع آب میشی
زیرا ما عاشق ذهنیات خودمون از یک موجود میشیم
نه شناخت و فهم یک انسان
دیگه اینکه سر انجام عشق به کجا میرسه هم بستگی به هزار و یک دلیل داره
و معمولن اینطور است که ما بعد از مواجهه با حقیقت طرف، شعلهی عشقمون خاموش یا
درگیر ماجرایی ..... چنین و چنان میشیم
عشق دردی از سر خودخواهیست مفرط
که در نهایت به تنفر و انزجار وصل میشه
زیرا این احساس عمیق وابسطه به جان
وارد محاسبات منی میشه
اه
به من کج نگاه کرد
به من کج گفت
راست رفت، کج اومد ...... اه من این رو نمیپسندم و .... فلان و اینا و
میره به کار ایجاد شخصیت توهمی که خودش برای او ساخته
ازش توقع پیدا کرده و با زور چوب و فلک هم که شده باید شکل توهمات خودش کنه
راه نمی ده
نمیده؟
گور بابا درک
ایشا... بری به درک بچسبی
ایشا.... بمیری، کثافت هرزهي آشغال و .... انواع فحاشی ناب
این همون عشق اولیه است که به خشم، کینه، نفرت ، خودخواهی و .... بدل میشه
زیرا تصورات ذهنی تو غلط بوده
خب عشقی که تهش بناست به اینجاها بکشه
چی میمونه جز خودخواهی و توهمات ذهنی بشری
بعد ما همه عمر و زندگی رو گذاشتیم و پی عشقی سرگردانیم
که هیچ مشخصهای ازش نداریم مگر در کتب
ادبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر