قطعات مستقل و حقیقی
هر یک به جهانی تعلق داشت
هر یک به مکانی وابسته بود
دور و جدا از هم
ولی پیوسته و وابسته
یکی در هند و دیگری در حیاط پشتی
این یکی جاجرود و آن یکی چالوس
و ... الی آخر
گم شده بودم و در هر یک شخصیتی مستقل
وابسته به همان زمان و مکان خاص
اما هیچیک نبودم
خودم هم نمیدونم کجا گم شده بودم؟
خود واقعیام در زندانی در بند و هر لحظه به شکنجه و بازجویی
این خلاصهای در چند خط از احوال عفونت است و اغمایی ناب
چند سال طول کشید تا اینطور به وضوح رمز گشایی بشه؟
تا همین یک ساعت پیش
من در حجرههای متعدد ذهن گم شده بودم
میشد جهنم گفت
میشد روز جزا
مخلوطی از هر چه پلشتی و منفی که در جهان درک کرده بودم
فقط قلب هنوز از عفونت پاک بود
تا مغزم تعطیل شد
ولی همچنان هر دو جهان برایم حقیقی بود
اتاق بیمارستان و تخت و سرم و اطرافیان و هم در بازداشتگاه
این بلوکهای ذهنی همهاش متعلق به من بود
ترسها و زشتیهایی که تا اون زمان جمع کرده بودم
مذهبییون بهش میگن عالم برزخ و ... اینا
حالا اگر دوباره اون شرایط تکرار بشه؟
بعد از هزار سال مرور
باز هم همانها تجربه میشه؟
یا
بهشت برین؟
مرگ کجای این داستان جا داره؟
دور میشدم
حضوری ناب، حقیقی و فارغ از زمان، مکان، تعلقات زمینی، حتا هویت خود خواستهای که در تمام زندگی
برای ساختنش خرخرهی خودم رو جویده بودم
نه مادر کسی بودم و نه ولد دیگری
نه حتا گندمی خشک و ساده
همه حضور بود و شوقی آشنا
شوق بازگشت
بعد از زنگ تفریح روز اول مهر کلاس اول و
بازگشت به خانه
بازگشت به امنی آشنا
خب این داستان این همه آشنا کجاست؟
این کدام آشنایی چنین عزیز است که در اکنون در خاطرم نیست؟
نهکه همان حس نیمهی گمشده هم از آن اوست
اوست یا جهانی ورا فرا؟
اطلاعات در حیطهی روح یا چیست؟
میفهمم پسه خواب جهانی هست و من
خواب بیننده
این جهان همانجاست؟
این همان مرگی است که در کتاب بارها از آن یاد شده؟
مرگی در هنگام خواب؟
یا اصلن موضوع چیزی دوست داشتنی، قدیمی و صمیمی
پس این کجاست که من روی زمین بندم؟
نکند پسه کلهام؟
لابهلای کانون ادراک؟
در پوستههای جهانهای موازی؟
در انتهای یک کرم چاله؟
یا لابهلای خوشهی پروین؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر