شماها سالی چندبار مکاشفات تازهای از خودتون دارید؟
ماهی؟
هفتهای
یا هر روز و ساعت؟
مال من از دستم در رفته مثل، کش
و اگر بناباشه تا وقت مرگ همینطور در حال کشفیات نو به نو باشم، بهطور قطع و یقین هیچگاه زندگی نکردم
زیرا
برای خودم ناشناخته بودم و تازه تازه هی کشف میکنم و
در نتیجه هیچگاه درست و باب نبض حقیقی خودم زندگی نکردم
دو سه روزیست یه نموره بیمار و بیحالم
زیرا دیگه نمی دونم چی بخورم؟
اصولن اهل گیاهخواری و این ها نبوده و نیستم
در ایام چله نشینی هم کلی پوست می انداختم
یا بهترین اوقات، هنگام روزهای انگور بود که بعد از دو سه روز حس میکردم، تنم بو میگیره
سی اینکه وقتی تو شبانه روز فقط آب و انگور بخوری
مثل این میشه که خودت رو بستی به شیر آب و سموم بدن
میریزه بیرون
اما تهش منتظر بودم برگردم به دندانهای نیش و کباب داغ
حالا در هیچ چلهای ننشستم اما
پنداری افسردگی شدیدی دچار شده باشم که از داستان هاسکی شدت پیدا کرده
اینکه چند روزیست متصل بغض دارم و عر میزنم
بیخود و بیجهت
یعنی، افسردگی
ولی اینکه نتونی لب به غذا بزنی
یعنی بارداری و زن ویاردار
درست حالیست که من پیدا کردم
نه می تونه لب به گوشت بزنم، از هیچ نوع
نه تحمل کوچکترین وزشی رو دارم
کلن ریخته بهم حالم
از همه بدتر
حس خویشی و نزدیکی افراطی که نسبت به تمامی حیوانات پیدا کردم
از شانتال بگیر بیا تا هاچ زنبور عسل
از اقبال بلند هم، هر کانالی میری یه گوشهاش پای یه موجود بیزبونی در میانه هست
و من دو روزه فقط زار میزنم
بدجور
تهش دلم می خواد بمیرم
چون حس میکنم در دنیای کثیف و بیرحمی اسیر شدم
تا الان که وضع موجود اینه و شما هم جدی نگیر
چه بسا به ساعتی، حادثی رخ داد
بهکل از این رو به اون رو شدم
ولی این احوال برای خودم هم عجیب و هم تازه است
و تا حدودی نگران کننده
بابام جان حالا اشکالی داره؟ قران غلط میشه؟ اگه برای دوری از این احوالات یه توک پا- یکی دو هفته ای از کاخ پادشاهی دل بکنی و تشریف فرما بشین فرنگ خدمت دختر جانتان جهت تغییر آب و هوا و سیر و سیاحت؟
پاسخحذفدروغ چرا! از اینکه دارم دعوتتون میکنم خونه یکی دیگه از خنده روده بر شدم :))))))) بگو آخه قاسم بتو چه که داری از طرف یکی دیگه دعوت نامه میفرستی :))))
قاسم بخند که خندههای تو مسریست
پاسخحذفچرا که نه؟
اینهم پیشنهادیست
اما
زمان فرارهای من به سر رسیده
همهی عمر فرار کردم از این حال به اون حال
فایده نکرد
باید با هر چه هست مواجه بشم
بلکه به آزادی بازگشتی دوباره داشت
بسان کودکی
اگه شما هم خودتون رو با این همه آزادگی روحی و جسمی- با این همه بالا پایین شدن احساس و عمل و فکر - آزاد نمیدونین- پس امثال من باید چی بگن؟؟ بابام جان همین که احوالات شما خوشحالی و غم رو با هم داره - خوب وبد رفتار ها روبا هم میبینه- یعنی اینکه آزاد آزادی- یعنی روحت رو به بند یک فکر دگم و بسته محصور نکردی -
پاسخحذفبعدشم رفتن به سفریکی دو هفته ای و دیدن فرزند و آدمای دیگه که فرار نیست-
آزادی و معیارهاش براساس توقع ما از خودماست
پاسخحذفشاید من هم زیاده روی بکنم؟
خدا رو چه دیدی؟ مهم اینه که فقط بتونم در امروز احساس بهتری به خودم داشته باشم
به عبارتی از خودم راضی باشم
به همین سادگی
هیچ پیدا نیست تهش چی می شه
موضوع اکنونه که باید هر یک به طریقی حال مون خوب یا خوب تر باشه
چون
حیف است این عمر که در مِی گذره به امید فردا و پس فردا
اگر همین طوری به سفر برم
خب ذفتم
ولی اگر از باب پریشان حالی قصد سفر کنم
می شه فرار
دیشب با یک تاتر ساده از ته دل خندیدم و حال کردم
تحولات من بنده یک انگشتونه حرکت نیاز داره
بذار بچه ها در آزادی خوش باشند و ما هم با یک نخ سیگار آزادی مسرور