۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

من هیچ




شماها سالی چندبار مکاشفات تازه‌ای از خودتون دارید؟
ماهی؟
هفته‌ای
یا هر روز و ساعت؟
مال من از دستم در رفته مثل، کش
و اگر بناباشه تا وقت مرگ همین‌طور در حال کشفیات نو به نو باشم، به‌طور قطع و یقین هیچ‌گاه زندگی نکردم
زیرا
برای خودم ناشناخته بودم و تازه تازه هی کشف می‌کنم و
در نتیجه هیچ‌گاه درست و باب نبض حقیقی خودم زندگی نکردم
دو سه روزی‌ست یه نموره بیمار و بی‌حالم
 زیرا دیگه نمی دونم چی بخورم؟
اصولن اهل گیاه‌خواری و این ها نبوده و نیستم
در ایام چله نشینی هم کلی پوست می انداختم
یا بهترین اوقات، هنگام روزهای انگور بود که بعد از دو سه روز حس می‌کردم، تنم بو می‌گیره
سی این‌که وقتی تو شبانه روز فقط آب و انگور بخوری
مثل این می‌شه که خودت رو بستی به شیر آب و سموم بدن
می‌ریزه بیرون
اما تهش منتظر بودم برگردم به دندان‌های نیش و کباب داغ
حالا در هیچ چله‌ای ننشستم اما
پنداری افسردگی شدیدی دچار شده باشم که از داستان هاسکی شدت پیدا کرده
این‌که چند روزی‌ست متصل بغض دارم و عر می‌زنم
بی‌خود و بی‌جهت 
یعنی، افسردگی
ولی این‌که نتونی لب به غذا بزنی
یعنی بارداری و زن ویاردار
درست حالی‌ست که من پیدا کردم
نه می تونه لب به گوشت بزنم، از هیچ نوع
نه تحمل کوچکترین وزشی رو دارم
کلن ریخته بهم حالم
از همه بدتر 
حس خویشی و نزدیکی افراطی که نسبت به تمامی حیوانات پیدا کردم
از شانتال بگیر بیا تا هاچ زنبور عسل
از اقبال بلند هم، هر کانالی می‌ری یه گوشه‌اش پای یه موجود بی‌زبونی در میانه هست
و من دو روزه فقط زار می‌زنم
بدجور
تهش دلم می خواد بمیرم
چون حس می‌کنم در دنیای کثیف و بی‌رحمی اسیر شدم

تا الان که وضع موجود اینه و شما هم جدی نگیر
چه بسا به ساعتی، حادثی رخ داد
به‌کل از این رو به اون رو شدم
ولی این احوال برای خودم هم عجیب و هم تازه است
و تا حدودی نگران کننده

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...