تا دیروز در حال معاملهی چلک بودم
یعنی میخواستم تاخت بزنم با ملکی نزدیک تهران که بشه درش زندگی کرد و از اینجا برم
تا دیروز غروب که به یاد آخرین حضورم در چلک افتادم
تا لب پرتگاه مرگ رفته بودم و تا کیلومترهای بسیار هیچ کس نبود تا به کمک بخوام
این همون نقطهای بود که حقیقت زندگیم رو دیدم و ازش ترسیدم و برگشتم تهران
بعد از اون هم دلم نخواست دیگه برم
حالا چی موجب میشه فکر کنم مثلن با تفاوت چندین کیلومتر شرایط بهتر میشه؟
باز هم تنهام و باز هم قلبی بیمار دارم
در نتیجه به کل معامله منتفی شد
موضوع جایی در ذهن من؟
در واقعیت من؟
در حقیقت دنیاست؟
یعنی هنوز نفهمیدم جام کجاست؟
حیرونم؟
نهکه متواری و ترسیده به کنج خونه پناهنده شدم؟
فقط یک حقیقت هست، اینکه از تنهایی فراری ندارم
دنبال معاشر و همصحبتی نیستم
اما این شرایط هم .... انگار خیلی دوست داشتنی نیست
از قرار فقط موجودی ترسیدهام که از همه فرار کردم؟
نمی دونم دقیقن کجا ایستادم
میفهمم حال خوبی ندارم و این مدت حسابی در منزل والدهام تخلیه انرژی شدم
این یعنی زنگ خطر
بابام جان ! اگر نظر قاسم رو بخواهی؟ شاید هم نخواهی :) ولی خوب قاسم که نمی تونه حرفشو نزنه :)
پاسخحذفهمین جایی که هستی بمون- 1) امنیت داره برادر و مادرت همین بغلن 2) دلت خوشه که مادرت همین نزدیکیه 3) جاهای دیگه معلوم نیست کی بیاد همسایه ات بشه و اول گرفتاری 4) حتی اگه یه خونه بگیری بجای آپارتمان باز هم اصلا امنیت نداره.....
.اووووه قاسم چه خبره هی امنیت امنیت می کنی مگه تهرون محله هارلم نیویورکه!!!! والا دروغ چرا ما یه همشهری داشتیم.....قاااااسم خفه ششششششششووووو....اصلا گندم از جاش جم نمی خوره!!!؟؟؟؟؟
قاسم. چی میگی؟
پاسخحذفهیچکجا مثل تهرون امنیت نداره
نیمه شب، سر شب، نه شب ... سابقهی رانندگی در شهر دارم
و تا امروز، به لطف پروردگار آسیبی از این پایتخت گله گشاد بهم نرسیده
از هارلم و منتهم خبر ندارم
ولی دقیقن به همین گزینهها فکر کردم و سی همین به این نتیجه رسیدم
فقط به خونهای نزدیک شهر احتیاج دارم که هرگاه دلم خواست بیام اینور و گاه هم اونور
ولی کوچ از تهران شدنی نیست
حداقل برای شرایط من
ولی خوبه با قاسم فکر روی هم گذاشتن که
پاسخحذفقاسم خوب حال من رو می دونه
یادش بخیر جنگ کازرون
کازرون بود یا ممسنی، قاسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
والا دروغ چرا! باید اعتراف کنم قاسم آدم ترسوو تنبلیه - هر چی سنش بالاتر میره هم بدتر میشه -در تمام زندگیش هم همنطور بوده - الا یکبار :) - و دو چیزامنیت روانی شو بهم میریزه - یکی تغییر در عادات روزانه و یکی تغییردر محل زندگی- الان 10-12 سال میشه که محل زندگی شو فقط تا چند تاخیابون بالا و پایین عوض کرده -خدا نکنه به چیزی عادت کنه اوه اوه...واسه همین به توصیه های کسالت بارش درباره ایمنی توجه نکنید- چند وقت پیش که تهران بود از پشت سر که صدای موتور میشنید میپرید تو پیاده رو :( :)
پاسخحذفبرای غار تنهایی سمت رودهن یا لواسان یه موقعی خیلی خوب بود الان نمی دونم- جاده اش که می دونم خیلی بهتر شده- این جوری دسترسی راحتی داره-
قاسم، از عادت نگو که پوست خودم رو کندم برای خلاف عادت
پاسخحذفدرواقع عادت خاصی ندارم
از لوازم خونه مرتب جابهجا میشه تا ساعت خواب و بیداری و خورد و ..... تا خط بطلان بر عاشقی
کلی عادت کهنه داشتم که به هر ضرب و زوری از خودم کندم
اما این که هی خودم رو جابهجا کنم، یک وقتی آرزوم بود
از یه جایی فهم کردم ، آرامش کیفیتی درونیست و وابستهی مکان و زمان ما نیست
از اون به بعد خودم رو کشتم، تا اینجا رو دوست داشته باشم و همینجا، هر کاری بناست رخ بده رو به زندگی بسپارم
در نتیجه به آرامش خوبی هم رسیدم
انقد که هر چه هولم میدن که بابا جان برو یه سر به پریا بزن هم
نمیرم
زیرا نمیخوام ذهنم وسوسه تغییر بشه
دروغ چرا؟
خروار خروار نقطه ضعف داشتم که موجب میشد به یک تلنگر تمام تاو.لهای ذهنم دردناک بشه
سی همین از شر عادتها و نقاط ضعف خلاص شدم
اتفاقن سمت مورد معامله هم همونجاهاییست که تو گفتی، حدودن دماوند
ولی ته همهی اینها یک باور عمیق ریشه دوانده
اینکه، اگه بلد باشم شاد باشم، همینجا و در یک اتاق هم شاد میشم
گرنه که باقی بهانههای ذهن بیگانه است
مقایسه ، آرزو، کم نیاوردن، پوز عالم و آدم رو زدن، فخر فروشی و مثل خار به چشم خلق رفتن
ایمان دارم رضایت کیفیتی درونیست که با اسباب و اماکن و .... اینا حاصل نمیشه
اما قاسم کمی در حال هوای مشابه تو هستم
دلم یک جمع میخواد
جمعی که معمولن ازش فراری بودم
جمعی مهربان بهنام خانواده
اما تنبلی رو خوب اومدی
منهم تا بخوام یک تصمیم بگیرم و حتا خرید برم
چند روز با خودم چونه میزنم تا از در خونه برم بیرون
تازه اینام که چیزی نیست
آخرین تجربهی عشقولانه رو رها کردم زیرا حالش نبود
هی بزک کنم، هی به خودم برسم و هی تلفن جواب بدم و .... اینا
در نتیجه ترک عاشقی کردم
میشه بهش گفت تنبلی و می شه چیز دیگر هم گفت
ناامیدی از جنس ذکور مقیم مرکز
از اونورش میشه تنبلی
از این ور میشه عقل رسی
اینجا فقط از کیف قاپها باید ترسید
پاسخحذفکه معمولن پیاده در خیابان نیستم
گرنه این شهر تا پوست و استخوان برای دختران حوا امنیت داره
البته اگر خودشون کرم نریزند