از پست قبلی تا همین الان یک کشف بزرگ داشتم
داستان، زیر همین ریزه کاریهاست
در حال نوشتنم و زیر زیرکی سریال دیشب رو دنبال میکنم
یعنی دو سریال بیشتر در اکنون دنبال نمیکنم
یکی رز سیاه و دیگری برگ ریزان
و هر دو متعلق به خانوادههایی شلوغ است
یعنی بیش از هر چیز به این جمعهای خانوادگی تعلق خاطر دارم؟
نیازمندم؟
عاقهمند؟
یا چی؟
دروغ چرا؟
کاش از اول درست رفته بودم و الان اینطور به چهکنم چهکنم ته داستان گرفتار نشده بودم
مشکل من تا وقت مرگ حل شدنی نیست
نه سیاین که دلم طلبهی مرگ شده باشه
گو این که بد هم نیست
موضوع جاییست که تجربیات و مسیرم یا تائید شده باشه و یا رد
و این جز با مرگ میسر نیست
اما هیچ چیز مثل یک جمع گرم و دوست داشتنی نیست و این
جز در خانواده میسر نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر