الهی شکر که عاقبت دارم راست راستی بزرگ میشم
از ده فروردین تا شانزده اردیبهشت، واحد پاس کردم
بعد از هزار سال بازگشت به خانهی مادری و نزدیکی دوبارهی زرد و آبی به هم
همیشه سبز بوده و خودم هم انتظاری غیر این نداشتم
اما فکر میکردم،
همینکه بعد این سالها این همه بزرگ شدم و با دید دیگر به مردم نگاه میکنم
لابد جهان شمول است و همه از یهجایی با رشد مواجه میشیم
و این انتظار ما رو میبره بالا
و دردسر جایی آغاز میشه که تو با جهانی مواجه میشی که فقط در ظاهر پیر شده
هنوز همانیست که هزار سال پیش بوده
در عوالم خودش و تو گویی در این یک ماه اصلن و هیچ یک از حرف های من رو نشنیده
ندیده
یا خودش رو زده به کوچه علی چپ و یا .... هر چی؛ بهمن مربوط نیست
چرا اولش سخت بود و سکوت و تامل بس دشوار
اما همینکه تو میفهمی با چی مواجهی و قصد میکنی در هر زمان به بهترین شکل عمل کنی
کلی راه سبک میشه تا اینکه مثل ازمنهی دور بیفتی وسط داستان
و باهاش مکرر درگیر بشی
تو از والدت راضی؟
بچهی من چی؟
همیشه هیچ ولدی از والدش راضی نیست
و بر عکس
اما هم رو دوست داریم، زیرا
کار دیگری جز این ساخته نیست
این زمان گذشت و تنها کاری که ازم ساخته بود سکوت بود و تحمل و پاس کردن واحدهایی که
روزی نیمهکاره رها و فرار کرده بودم؛ از همهاش
من میدونستم دارم چه میکنم
اما بانو والدهام نه
فکر کرده بود لابد خدا دلش براش سوخته و موجب شده
این مدت ازش پذیرایی کنم
چون در زندگی هیچ چیز رو به این اندازه دوست نداره
دیگه تهش یادگرفته بودم چهطور مثل ماهی برم و به وظایفم عمل کنم
دوباره سر بخورم برگردم خونهام
اینجاش رو میشه انداخت گردن ابلیس ذلیل مرده که گذاشت دقیقهی نود
سنگ آخر ابراهیم رو انداخت
تمام این مدت بسان ابراهیم در پی آب و خدا بودم
و نقاط ضعف دردناکم مرا به گریه نمی انداخت و رد میشدم
اما سنگ آخر خورد وسط پیشانیم
بهقدری بزرگ و غیرقابل باور بود که نصف روز طول کشید تا با خودم عهد ببندم
سکوت کنم
هیچی نگم
واکنش قدیمی نشون ندم
حتا در منزلم ازش پذیرایی آخر رو در عصر جمعه
با شیرینی دارچینی و ... اینا بهجا بیارم
و ناهار دیروزش رو هم همینجا بپزم و براش ببرم
اما در طی تمام اینها با روحم شرط کردم
من سکوت می کنم
تو مراقبم باش
لطفن دیگه تکرار این واحدها رو برام واجب ندان
و به همین پشتوانه خندیدم و در آخر کلید منزل والده رو گذاشتم و آمدم بالا
این فقط تاثیر نزدیکی زرد و آبی بوده
نه بیشتر
و مهم بود به نیکوترین شیوه از این راه بگذرم
من گذشتم
اما
باورم نمیشه کسی در هفتاد سالگی همانی باشه که در بیست سالگی بوده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر