۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

غار اربابی

فکر می‌کنم غیبت‌های بی‌وقت گاهی بعضی شما را نگران می‌کنه. مثل آزاده
من به این توجهات نیاز دارم. بخصوص در این آشفته بازار هرکی هرکی که معلوم نیست کی به کیه؟
سگ صاحبش رو نمی‌شناسه و انسان در غار یخی تنهایی باورش، کز کرده و به تاریکی پناه برده
حالم یه جوری می‌شه
گو اینکه باید تا حالا عادت کرده باشم اما این سادگی زلال و شفاف را چنان دوست دارم که ترجیح می‌دم باز ساده باشم و گول بخورم که
البته دیگه کسی در خواب گولم بماله . ولی براش گارد نساختم. اختیاری عمل می‌کنه
لحظات عمرم را به برنامه ریزی برای کمتر آسیب دیدن نمی‌کنم
هم حالا زنده‌ام .هم وقتی پیش اومد، باوری ترک نخورده که باهش بشکنم
در نتیجه همه چیز را در لحظه می‌بینم و باور دارم
ولی شهروند دیار محافظه کاری نیستم در واقع از صفات الهی دورم می‌کنه و بیشتر درگیر ذهن شاکی و منفی میشم
حرفی به زبونم نیست
بیشتر طالب شنیدنم. یاد گرفتن. تحقیق
شاید نوعی کنجکاوی برای بازبینی خودم و عقاید و باورهام
چیزی به زیر سوال نرفته اما عطشی که گریبانم را گرفته، به زبان نشانه‌ها یعنی خبری در راه است
باید جستجو کنم
خاموش گوش کنم
بی قضاوت بخوانم و شاید خود را دوباره سازی کردم؛ به هر حال که فعلا نه کارم میاد و نه جوشش هنری گریبانم گرفته پس خوبم . الی تنهایی که همچنان هیچ خوب نیست و حوصله تنگ کن می‌شود
چطور می‌توان بدون انرژی مکمل حیات درچرخة ضدین زنده بود؟

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...