۱۳۸۶ آذر ۱, پنجشنبه

هوای دونفره


یکی از اون شب جمعه‌های خوشگل مامان در تهران امشب. به ترافیک و شلوغیش فکر نکنی. که البته چه بهتره که بکنی . 
چون بهت یادآوری می‌کنه
این مردم زنده‌اند و هر طور که هست زندگی می‌کنند. 

از عصر بارندگی ملس پاییزی و چراغ‌های زرد خیابان و اتوبان‌ها. 
و شیشه‌های که یه نموره پایین و تو را به شنیدن نوای موسیقی ماشین سهیم می‌کنند
همه اینها زیباست
و چه زیباتر اگر تو راهی وعدة دیدار باشی
چه بهتر در فاصلة این ترافیک صدمرتبه در آینه ظاهرت را چک کنی
بیست بار به زنگ همراه جواب بدی که:

باور کن توی بد ترافیکی گیرم. مطمئن باش کاری جز رسیدن ندارم
تازه از صبح چشم باز کنی و ببینی امروز یکی از زیباترین چهره‌های باورت را به صورت نشاندی
زیبا، خواستنی و پر از عشق
و چه بد وقتی همه اینها را یک‌به یک پشت سر گذاشتی و فهمیدی 

تو از هیچ یک از این قصه‌ها سهمی نداشتی

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...