۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

چرا منه حیوونی؟



دیشب دیگه از شدت حیوونیت داشتم پرپره می‌زدم. آخه، خدا چرا منو انقدر حیوونی آفریدی که جرات نمی‌کنم وسط آدم‌ها برم؟ 

من‌که حلالت نمی‌کنم. گفته باشم
من می‌مونم و اون پل صراط و اون خدا که تو باشی. نه فکر کنی از اول این بودم. نه به خدا
این چندسال اخیر این‌طوری و روز به‌روز به ریشترش افزوده می‌شه. کاش الان چلک بودم آخی. 
اینم از اون هوس‌های ماه‌رمضونی پیش از افطار بود که چون نباید، من دلم می‌خواد
مثل زندگی. شاید چون مثل باقی زندگی درست و پیمونی ندارم دلم می‌خواد؟
شایدم نه واقعا اصلا چیزی دلم نمی‌خواد
یعنی از صبح که بیدار می‌شم همه‌اش به این فکرم، خب حالا که چی؟
یک روز دیگر هم شروع شد. 
بعد چی؟
از بچگی نمونة کامل و یکه‌تاز نژاد اصیل آدم و ننه و حوا بودم. فقط همانی را می‌خواستم که نباید می‌خواستم که هیچ. 
حتی نباید فکرش را در مخیله‌ام راه می‌دادم
مثل آقای شوهر کردنم. اصلا نمی‌دونستم به چه درد می‌خوره؟
همه می‌کردن و منم هاج و واج بین چه کنم و انقلاب فرهنگی پل می‌زدم که در اولین موردی که اعلام مخالفت شد . 
گفتم حتما یه چیز خوبیه. این‌ها دلشون نمی‌خواد من برم با چیز خوبم مثل فیلم هندی شازده و گداها خوشبخت بشم. 
وقتی سارا دیوی تونسته، چرا من نه؟
پام و کردم توی یک کفش که« اتفاقا من آره»دنیای من همیشه همین شاهکارهای فردی بوده که آخر شب خودم رو گول بمالم که : ببین ، اگه غلطی نکردی.
خدا رو شکر کن غلط دیگران را نکردی و همه‌اش گند و سه‌های فوق‌العاده و استثنایی خودت بوده که هر یک در نوع خود بی‌نظیر و منحصر به تواست
در لحظة آخر عمر هم به خودم می‌گم: خوب شد؛ مثل دیگران نبودیم
بقول حکیمه خاله: 
مادر تو از اولشم دری دیوونه بودی
اون‌موقع همه عاقل بودن مال تو به چشم بود.
الحمد الله دیگه الان همه مثل هم‌ شدن و دیگه تو به چشم نمیای زندگیت رو بکن
اما کدوم زندگی؟
بیا پایین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...