از صبح که به زور بیدار شدم، یک چشم خواب و یکی بیدار بود.
اما از آنجایی که از بچگی دغدغدهای جز خانم بودن و ول نگشتن نداشتم، این بیماری همچنان با من رشد کرده و زوری باید سینه خیز هم که شده در حال انجام کاری باشم به سختی خودم را میکشیدم.
یکی نیست بگه، آخه عشقی آخرشم که چیزی نشدی. بس نیست وا بدی و بهجاش زندگی کنی؟
اما کی جواب سیب کوچک را میده که هنوز تلخ نشده بود؟
خانموالده. وای پدر بزرگوارم
قالبهایی که نمیتونم ازش جدا بشم امروز من را در حالی جابجا میکرد که هنوز حتم دارم کالبد اختریم دیشب در جهان رویا جامونده وبرنگشته
مثل تصویری بریده و پراکنده همه جای بیخود بودم و نبودم
نمیدونم. شاید در جهان موازی گیر کرده؟
شاید جسم را فراموش کرده؟
شاید منتظره یه دقیقه وابدم و ساکت بشم، بتونه برگرده
شاید باید بخوابم.
اما با خوابآور هم خوابم نمیبره
خدایا داره زندگی برام یه نموره تنگ میشه.
نگاهم کن
نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه میخواد
اما از آنجایی که از بچگی دغدغدهای جز خانم بودن و ول نگشتن نداشتم، این بیماری همچنان با من رشد کرده و زوری باید سینه خیز هم که شده در حال انجام کاری باشم به سختی خودم را میکشیدم.
یکی نیست بگه، آخه عشقی آخرشم که چیزی نشدی. بس نیست وا بدی و بهجاش زندگی کنی؟
اما کی جواب سیب کوچک را میده که هنوز تلخ نشده بود؟
خانموالده. وای پدر بزرگوارم
قالبهایی که نمیتونم ازش جدا بشم امروز من را در حالی جابجا میکرد که هنوز حتم دارم کالبد اختریم دیشب در جهان رویا جامونده وبرنگشته
مثل تصویری بریده و پراکنده همه جای بیخود بودم و نبودم
نمیدونم. شاید در جهان موازی گیر کرده؟
شاید جسم را فراموش کرده؟
شاید منتظره یه دقیقه وابدم و ساکت بشم، بتونه برگرده
شاید باید بخوابم.
اما با خوابآور هم خوابم نمیبره
خدایا داره زندگی برام یه نموره تنگ میشه.
نگاهم کن
نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه میخواد
باز که گم شدی خاله...
پاسخحذف