۱۳۸۶ آذر ۸, پنجشنبه

خوشبختی و پنجره


مردیم بس‌که نذاشتن خوشبخت باشیم. 
مثلا این وقت شب منه غریب و بی‌گناه حیوونی چرا نباید یکی را پیدا کرده باشم تا خوشبختم کنه؟
هر کی هم که رسید سدی شد برابر خوشبختی‌های عالم. نمی‌دونم این چه سیستمی است.

وقتی دست‌ها را زیر چونه گذاشتی و از کنار پنجرة انتظار جُم نمی‌خوری. 
حتی یک باد برای جابه‌جا کردن یک برگ نمی‌آد. 
وای از وقتی به هر دلیل پشت این پنجره نباشم
از پسر پادشاه و اسب سفیدش که تازه از تعویض پلاک آمده تا اسپایدر‌من 3 از دم پنجره می‌ره و من مثل همیشه نیستم که شانسم را بردارم
آخه اینم شد زندگی؟
حالا باز من‌که نمونه خوشبختشم. این بدری خانم‌حیوونی تا حالا دو تا سر شوهر خورده و سه‌تا هم جدا شده و باز هنوز به این خوشبختی نرسیده
اما این مش‌سیف‌الله آقای‌پاکی محلة مبارک ما هر موقع می‌بینم نیشش با اون دو دندون نیش طلا تا بناگوش حیرونه و چشم‌هاش تو آسمون کفتر ِپر می‌ده
رباب دختر ماه‌طلعت هم که شیش سال این کتاب کنکور به بغل پشت بوم و متر می‌کنه، همچنان تو نخه ابره که بارون بزنه
چرا که نزنه. 

شش سال خودش یک عمره
پای هرچی بذاری جواب می‌ده
راستش مشکل ما اینه که نه می‌دونیم پامون رو باید پای چی بذاریم
نه بلدیم این خوشبختی از کدوم دسته و تبار است
خوراکی است؟

پوشیدنی و شاید نوعی شیرینی خانگی است که تنها در اتاق‌های سبز و در تنورهای داغ دل‌هاشون پخت می‌شه؟
راستش من‌که می‌بینی هنوز نشدم. مال اینه نمی‌دونم باید منتظر چی باشم که اگر اومد بفهمم خودشه
یا باید دنبال چی را بیفتم
راستش تا تجربه نشه و در لحظة خوشبختی قرار نگرفتیم که نمی‌دونیم چیه؟
از کجا فهمیدیم خوشبختی اینی که ما هستیم، نیست؟








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...