۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

اگه



اگر بدونی چقدر بده؟
نمی دونی دیگه.

چون باید جای من باشی تا بفهمی چقدر بده تجربه هزاران ساله فراعنه را در این هرم سرد و بی روح زمزمه کردن
نه اینکه فکر کنی خودم را حبس کردم. 

اتفاقا دلم هم می خواد برم بیرون اما کجا؟
لابد با این ترافیک؟
کی ارزش تحمل این سرسام را برام داره؟
هیچ‌کی باور نکن به من چه. 

اما هیچ‌کس این اطراف انقدر هم‌سن و هم‌زبونم نیست که با هم فنجانی قهوة کوچک بخوریم
نه به موزة ایران باستان تعلق دارم، نه به هنر های معاصر و نه هم‌سن پست مدرنم
اهل مهمانی و شلوغی هم نیستم چون مغزم از تنوع افکار و نگاه‌های جورواجور ورم می‌کنه و منو از پنجرة بالا سر می‌بره بیرون
دوستان را هم که به فراخور آیند و روند گذر زمان و تغییر در احوالات شخصی به تلاقی مبسوط آزاد و رها کردیم
یار هم که بر نخیل و دست ما از آن کوتاه
چی می‌مونه؟
تجربة زنده بگوری همراه فراعنه مصر

۱ نظر:

  1. من و تو دچار یه درد مشترکیم...
    و من الان بی خوابی زشت و بد مزه ای زده به سرم... و نمیدونم چه کنم حتی.....
    وای که چه شب زشتیست...

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...