دیگه امسال یه کاری کردم، کارستون
بالاخره این همه تنهایی باید یه کارهایی بکنه، یا نه؟
گاهی درد میکشم و از پشت سر نادم و دردمند
ولی این کافی نیست
یعنی نمیشه که هی خطا کرد و بی جبران ازش گذشت
در این سالها بهقدری خسته بودم که به تنها چیزی که می اندیشیدم، فقط خستگی خودم بود
البته که نمیشد منکرش شد، اما چیزی که من فهم نکرده بودم این بود که
تا ته دنیام اگر خسته باشی، نمی تونی بچه رو به امان خدا رها کنی
خستگی تو دلیلی برای نفی نیاز بچهها نیست و من بسیار خستهتر از آنی بودم که بتونم به بخش دیگرش فکر کنم
مثلن دخترکان اذیت میکردند، مانند سایر بچهها
ولی تنهایی نمیشد قورتش داد
کم میآوردم، مثل یک بشر دو پا و دیگه نمی دونستم باید سینه خیز هم که شده خودم رو میکشوندم
تا از عقبهی وقایع پرهیز بشه
مادری یعنی همین
یعنی تو هیچگاه نباید کم بیاری، هرگز
دیروز تولد پریسا بود
بر خلاف سالهای پشت سر ننشستم تا فیل از آسمون بیاد
اقدامی کردم عجیب و درو از باور برای خودم
مادری
بعد از هزار سال رفتم منزل پدر بچهها
سعی کردم تحملش کنم، قورت بدم، بیقضاوت و تا تهش باشم، فقط به خاطر پریسا
این همه جنگولک بازی و ژانگولر بازی که سر خودم در میآرم که همینطوری الکی پلکی نیست
باید روی خودم و زندگیم تاثیری داشته باشه؟
باید بتونم ببخشم؟
باید بتونم بی تفکر به دیروز در اینک آروم بگیرم؟
این هدیهی من به خودم بود نه به پریسا
ولی بعدش هم برای پریسا
طفلی کلی خسته تازه رسیده بود خونه
بعد بدو بدو داستان شام و کیک و ..... یک تولد سه نفره کوچیک
شاید اگر ده سال پیش بود به چشمش نمی نشست
مثلن تولد هجده سالگیش که من و پدرش هر دو بودیم
ولی در کنار صد نفر میهمان
معمولن تولد بچهها همینطوری شلوغ پلوغ بود
ولی این مراسم دیشب به دل و جونش کلی نشست
و مدام تکرار میکرد اوه ه ه ه می دونی بعد از چند سال هر دوی شما هستید؟
واقعن که ما با تصمیماتمون چهها که با این بچهها نمی کنیم
نزدیک ساعت 2 هم با اسکورت محمد و پریسا هم برگشتم خونه
ولی می دونم این شب برای همیشه بهیادش میمونه
اووووه (با لهجه رشتی) :)) به به بسلامتی و میمنت - چه انقلابی - آفرین - تبریک
پاسخحذفبه عبارتی، خدا قوت . شکر و تشکر
حذف