روزی چند بار مسح میکشم به نیت عبور از صراط و روز قیامت
همیشه می دونم این صراط در دوردستها نیست
میدونم اون باریکتر از مو پلی فیزیکی نیست
نسبت اتحاد من است با روحم
و میفهمم لحظات صراط گون رو
این هستی میهمانی مداوم است و شادمانی
ولی
بستگی داره تو از نوع میهمانهایی باشی که از اول میهمانی میرن و یه گوشه
قایم میشن
بعد هم که برمیگردی با خودت در جنگی که چرا ندیده شدی؟
چرا کسی بالا و پایینت نکرد؟
تحویلت نگرفت و .... داستان
یا نرسیده میشی یهپای داستان و میری وسط همهاش و تا تهش سعی میکنی
هم برای خودت و دیگران لحظات بهتری رو بسازی
و زندگیت پر باشه از خاطرات خوب و هماهنگ با رشد
یا هم آسته وارد میهمانی میشی، آسته نون و ماست خودت رو میخوری و
با دم دستترین آدم جمع ارتباط برقرار میشه
هم هستی و هم نه
در نتیجه هر یک از ما برداشت خودمون رو از میزبان و میهمان و ..... داستان داریم
برگردیم به پل معروف
الان دارم از همون بالا مینویسم
اینجایی که من هستم، هوا ملس و نمه بارانی و زندگی میل خوش
اما اگه یه قدم اشتباه برم یا از اینور افتادم یا اونور
چند ساعتی از امروز به گپ و گو درباره موضوع اول صبح گذشت
همون بالای صراط
همونجا که باید مراقب باشی
کینه و بغض کهنه میان حرفهات نباشه
قلبن از وقایع مربوطه خوشحال نباشی
ولی نخواهی هم کوچکترین نقشی در هیچ ثانیهاش داشته باشی که رنگ و بوی کارما در بین و من فقط باید
مراقب نقش مادریم باشم
همه لب اون بالا ایستادیم
نه خوش حالیم و نه به چشم روز جزا نگاه میکنیم
نه کمک و دخالتی
فقط مثل مامور اورژانس مراقبیم
ما هزار ساله آقا رو بخشیدیم
زیرا ذات خدایگون اجازهی حمل کینه و نفرت نمیده
خودش میمونه و زندگی که به هر یک از ما درس خودش رو می ده
برای بهتر شدن خود زندگی
و این هر لحظه صراطیست که تو انتخاب می کنی
از کدوموری بری؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر