۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

منه ذهنی عظیم




هنوز که خوب نشدم
ولی ای زنده‌ام 
اما
دیشب تا خود صبح من بودم و بستر و انواع ژانگولر بازی
با محاسبات من باید صبح شک از اتاق بیرون می‌زدم
ولی بسیار متعجبم از این‌که
چرا ان‌قدر حالم خوبه؟
یعنی همیشه که این‌طوری بوده، صبح آدم بنده شب‌ش می‌شه
یعنی وقتی شب خوب بخوابی و صبح هم خودت بیدار بشی بی سر و صدا و داستان
باید روز خوبی باشه و یا بر عکس
اما با این که دیشب تا خود صبح ملق زدم و پشتک و درگیری شدید با لحاف
اما صبح یه‌جوری بیدار شدم که تو گویی تا خود صبح بگو و بخند بوده
وقتی ما به این سادگی هنوز سر از رفتارهای خودمون در نمی‌آریم
چه‌طور می‌شه هی به کار دیگران کار داشته باشیم؟
وقتی هنوز خودم رو نمی‌شناسم، چه‌طور ممکنه دیگری رو بشناسم
پس سی چی می‌ریم تو کار قضاوت دیگران؟
زیرا
همه دچار منه ذهنی عظیم هستیم
منی عاشق قضاوت و درد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...