تصور کن
عصر حجر یا زمان نوح و حتا آدم
کسی حوصلهاش سر میرفته؟
مثلن چی میشد که بهناگاه کسی احساس کنه حوصلهاش سر رفته؟
مواقعی که بست مینشینم چلک و از خروس خون میرم باغچه و کشاورزی به خودم میآم اذان ظهر بر سر گلدستهها و
شیون شغالها میرسه
باور کن
یک رسم بسیار عجیب این موجودات همنوایی با صدای اذان برسر گلدستههاست
مقدسش نکن
بهنظرم شغالها علاقهی شدیدی به انواع صدای بلند و ریتمیک دارند
شاید البته. زیرا از تقدس بخشی به امور ساده سخت در پرهیزم
ظهر میفهمی وقت آن است که شکم رو با چیزی پر کنی یا سر به سجاده نهی
به ساعت نکشیده باید برگردی سر کارت
دوباره به خودت میآی میبینی اینبار کل موجودات زنده از جمله گرگ و روباه و گراز و شاید حتا آهوهای مستقر در کوه
به نجوا برمیخیزند و موذن فریاد الله اکبر رو سر میده
و تو میفهمی شب از پشت کوه سرک میکشه
سر که بالا میبری ماه رو میبینی که از پشت کوه داره خودی نشون می ده
القصه که جم میخوری شب شده روز شده
و تو فقط می تونی سینه خیز خودت رو به خاکریز سنگر بستر برسونی
و از خستگی از هوش بری
تا آوای همگانی سحرگه
باور کن که تمامی موجودات زنده
همهی همه
با اولین خطوط شفق صبحگاه
با هم به نجوا درمیآن
رازش رو فهم نکردم هیچگاه که چی موجب میشه همه بهیکباره و با هم
به صدا در میآن
ربطی هم به صدای اذان نداره
زیرا این وقایع پس از اذان صبح و هنگام سپیدهدمان رخ می ده
طبیعت نظم و ریتم خودش رو داره
نه حوصلهاش یر میره و نه با این واژه آشنایی داره
حتا من
اما
چی در این شهرها وجود داره که تو با رسیدن خورشید به خاور
باید ملاقه به دست بگیری و هی حوصلهی در حال سر رفتن و رو هم بزنی
سی همین حتم دارم در عهد پیامبران ابراهیمی هم کسی حوصلهاش سر نمیرفته
فقط شاید حضرت مادر حوا؟
لابد حوصلهاش سر میره که وارد ذهن میشه و مهوس کندن سیب
لابد صدای ذهن بهگوشش خوانده که برو یه سیب بچین؟
حتمن از سر بیکاری وارد تلهی ذهنی شده
با این حساب
انسان موجودیست دو پا که باید از صبح تا شب مشغول به کار یدی باشه
غیر از اون از دستور کارش خارج میشه
و چه چیز تلخ تر است برای من بهجز سر رفتن حوصله به وقت شبانگاهان
حالا با تمام این ها
این حوصله کجاست و چهطوریست که هی را به راه سر میره
در حد مرگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر