سیب هنگامی از شاخه جدا میشه که وقتش رسیده باشه
یعنی باید رسیده باشه
اگر قرار امروز بیست سال پیشتر بود یا حتا ده سال پیش
جادوی امروز را نداشت
میپرسم کی میآین؟
- بعد از فوتبال
البته نه چندان رضایتمند
سال شصت و دو یک فقره BMW 520 آتش گرفت و هزینهی همین فوتبال شد
یعنی درست بعد از تولد پریسا که هفتاد نفر میهمان در این خونه بود
این خونه رو مثل بازار شام گذاشت برای من و با دعوا و مرافه با برادرهاش رفت فوتبال
اگر اون زمان عقل امروزم رو داشتم، فهم داشتم که این یارو آدمه و
حق داره فوتبال دوست داشته باشه
در نتیجه جشن تولد رو میذاشتم برای روزی که نه قبل و نه بعدش فوتبالی در کار باشه
ال داستان که آقا بیخیال جیغ و ویغ من رفت فوتبال و من موندم نظافت خانهای جنگزده
عصر شد و چسبید به شب و از آقا خبری نبود
همراه هم نبود که کسی به کسی زنگ بزنه
ساعت دوازده شب خواهرش تلفن زد که محمد اینجا خوابیده و صبح میآد
مام فکر کردیم رفته قهر
رفتم منزل قوم شوهر و دیدم زیر پتو گم شده به چشم نمیآد
عاقبت فهم کردم که
شلنگ بنزین نشتی داشته و آقا بیخیال بوی بنزین تا آزادی رفته
بعد هم میآد و سوار همون ماشین میشیه و بــــــــــــــــــــــــــــــــوم
موتور ماشین آتش میگیره و ................ داستان
بعد هم از ترس رفته بود بغل والدهاش که من نگم چرا؟
وقتی برای مالت زحمت نکشیده باشی همین میشه
مثل مهریه چند میلیلاردی که باید به همسر سوم بده
کی به کیه؟
تاریکیه
برای ریالی از این مال زحمت نکشیده که دلش بسوزه
الداستان که به من چه
مال من نیست و به همسر دوم مربوط میشه
ولی
پریسا در سن الان میفهمه که
یعنی چی تویی که برای یک ساعت بودن در اون خونه بال بال می زنی
بازم فوتبال؟
یعنی بعد از بیست و چهار سال یهجا دعوت بشی و بدیش دست استقلال؟
اوه ببخشید
تاج
هنوز هم میگه تاج نه استقلال
جای پریا خالی که با هم بنشینن پای تیوی و خونه رو با سر و صداشون ببرند به هوا
خدا رو شکر که کوچکترین میلی به این یارو ندارم وگرنه کلی شاکی شده بودم
ولی خوشحالم بسیار زیاد
پریسا باید بفهمه چی رو حاضر بود تحمل کنه که از من توقع کنه
تازه کاش فقط فوتبال بود
داستان جداسری ما نه از پر فوتبال که از باب منقل بود و مفت گردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر