۱۳۹۴ مهر ۲۲, چهارشنبه

قلمت خشک شده؟



چند روزه این صفحه باز و بعد هم بسته می‌شه
امروز از خودم پرسیدم:
داستان چیه؟
قلمت خشک شده؟
مغزت از کار افتاده؟
یا چی؟
عاقبت صبح کشف کردم
یعنی دروغ چرا از همون بچگی که حضرت پدر دنبالم می‌گذاشت توی خونه که یه بوس بده
من فرار می‌کردم ............... عاقبت یه‌جایی گیرم می انداخت و ماچم می‌کرد و من 
با حرص صورتم رو پاک می کردم که:
صد دفعه نگفتم بوسم نکن، صورتت زبره؟
البته حضرت پدر همیشه هفت تیغه بود و اندکی سبیل بالای لب داشت
ولی همه‌اش بهانه بود
هر چیزی که دیگری به زور بخواد
من فراری می‌شم
حالا می مونه حکایت گندم
بنویسم و هر نظری رو دوست داشته باشم و بعد تازه هم تهدید بشم
از کی؟
کسانی که خودشون بی‌دعوت می‌آن این‌جا
خب
نمی نویسم
مگه بنر تبلیغلتی‌ست؟
مگه بابت کامنت یا ورودی‌های گندم کسی دو زار کف دستم می‌ذاره؟
برخی می‌آن که فقط سر در بیارن
اهل قلم و موضوع و داستان هم نیستند
دروغ چرا خودم هم نمی دونم سی چی می‌آن
مثل جناب سهال که این گندم سوراخ سوراخ شده از رد پاهاش بر تمام اوراق یا همشهری نم‌دار
که یه روز بد و بیرا بار آدم می‌کنه و فرداش یادش می‌ره و تعریف می‌کنه 
و هر جا هم که نظرم باب میل‌ش نیست مثل بچگی بر زمین پا می کوبه که:
اصلن دیگه نمی‌آم. اصلنی دیگه هیچی نمی نویسم
قربان من شماها رو به این صفحه هدایت کردم؟
خواهش تمنا کردم تو رو خدا صبح به صبح سری به‌ما بزنید؟


الداستان که واقعن برخی چالش‌ها مورد نظرم نیست
از جمله چانه زنی با افراد گنگ، ناشناس، مشکوک، ..... و شاید خطرناک
بخصوص جناب سهیل یا سهال
حال شماها خوبه؟
از روز اول خواستم همه ببینند چه‌طور با مصائب زندگی می‌جنگم
وا نمی‌دم
کم نمی‌آرم و زندگی داستانی‌ست ساختنی
ولی از قرار رهگذران در حال ساخت و ساز من‌اند
سن هم داره می‌ره بالا و اصلن حوصله زدن پوز کسی نیست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...