فکر کن
منه عاشق حلیم با نخوردن گوشت به چه حالی باشم
و از جایی که زندگی یادم داده آستین همتم همیشه بالا باشه
دو روزه دارم گندم هم میزنم
دیگ حلیمم روی اجاق و من از مطبخ به اتاق
در آمد و رفت
ولی چرا باید حسرت حلیم بخورم بهجای حلیم؟
امروز بارانی و دیگ حلیم
تو گویی وسط بهشت اومدم پایین
جای کسی هم خالی نیست زیرا نه گمانم ذهن بشری من تا فروردین گذشته
حاضر بوده حلیم بیگوشت بخوره
که کسی جز من دوست داشته باشه
از جایی که دیگه بوی انواع گوشت تا مرز نفرت میبرتم
و مثل زن باردار دلم بهم میخوره
باید ذهنم هم یاد بگیره خورشت کرفس بیگوشت
حلیم ، قورمه سبزی، لوبیا پلو ...... داستان همگی بیگوشت خوشمزه است
همونطور که یاد گرفته بود بیگوشت نه غذا بخوره و نه سیر بشه
یاد خواهر مرحومم گرام که می گفت:
کاریابی جماعت اگه کباب و استیک نخوره لثهاش به خارش میافته
کجاست ببینه این کاریابی دیگه با بوی گوشت به مرگ میافته
به همین سادگی ذهن برنامه ریزیمون می کنه تا ابد
و هرگز نفهمیده بودم بوی گوشت سرخ و سپید شدیدن دوست نداشتنی و ....
داستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر